بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب یک روز از زندگی ایوان دنیسوویچ | طاقچه
تصویر جلد کتاب یک روز از زندگی ایوان دنیسوویچ

بریده‌هایی از کتاب یک روز از زندگی ایوان دنیسوویچ

۳٫۷
(۵۲)
زندانیان هیچ‌وقت به ساعت نگاه نمی‌کردند. ساعت به چه دردشان می‌خورد؟ برای آنها همان زنگ بیدارباش، حضور و غیاب، راحت‌باش ناهار و زنگ خاموشی کافی بود.
مانی
واقعیتها را ظلمات گذشته در خود فرو برده است.
ایران
بدترین دشمن زندانی چه کسی بود؟ هم‌بندش که کنار او ایستاده بود.
پویا پانا
برای اینکه این دعاها مثل شکایت کردن پیش بالاییهاست، یا به گوش کسی نمی‌رسد و یا اگر رسید، می‌گویند اعتراض وارد نیست.
شهریار
ناخدا آشکارا خود را باخته بود. گونه‌هایش فرو افتاده بودند، اما خود را سرحال نشان می‌داد.
میما
بالأخره بالاها خدایی هست. صبر و تحمل زیادی دارد، اما وقتی که صبرش تمام شد، دیگر هیچ‌چیز جلودارش نیست.
نسیم رحیمی
زندانی حتی فکر و خیالهایش هم آزاد نیست و مدام گرفتار یک فکر سمج است
میما
چشم به‌هم می‌زدی روزها پشت سر هم گذشته بودند، اما سالها چه دیر می‌گذشت و زمان رهایی انگار که هرگز فرا نمی‌رسید.
ایران
وقتی که آدم سردش باشد، نباید از کسی که جای گرم و نرمی دارد انتظار همدردی داشته باشد.
AS4438
شاید این سؤال پیش بیاید که چه‌چیز زندانی را وا می‌داشت ده سال تمام در یک اردوگاه جان بکند، مگر نمی‌توانست از زیر کار طفره برود و با کم‌کاری روز را به شب برساند و استراحت کند؟ اما قضیه به این سادگی نبود. بالاییها گروههای کار را به همین خاطر تشکیل داده بودند. این گروهها با آنچه در «بیرون» بود، گروههای آزادی که افراد آنها هرکدام جداگانه مزد می‌گرفتند، فرق داشت. در اردوگاه افراد گروه، زندانیان را رودرروی یکدیگر قرار می‌دادند و خیال بالاییها را راحت می‌کردند. آنچنان که، کم‌کاری یک نفر به بهای گرسنگی کشیدن تمامی افراد گروه تمام می‌شد. («تو کثافت سهم کارت را انجام نمی‌دهی، و آن‌وقت من باید به‌خاطر تو گرسنگی بکشم. پس کار کن، حرامزاده!»)
کاربر ۹۸۲۰۹۷
از بالا گرفته تا پایین همه دزد بودند ـاینجا در کارگاه ساختمانی و آنجا در اردوگاه، و در انبارها هم... و تو هیچ‌وقت نمی‌دیدی که این دزدها زحمت کار کردن به خودشان بدهند. کار تا سرحد مرگ مال تو بود، اما نان را آنها می‌دادند و هرچه می‌دادند همان بود
Mitir
از بالا گرفته تا پایین همه دزد بودند ـاینجا در کارگاه ساختمانی و آنجا در اردوگاه، و در انبارها هم... و تو هیچ‌وقت نمی‌دیدی که این دزدها زحمت کار کردن به خودشان بدهند. کار تا سرحد مرگ مال تو بود، اما نان را آنها می‌دادند و هرچه می‌دادند همان بود
Mitir
وقتی که آدم سردش باشد، نباید از کسی که جای گرم و نرمی دارد انتظار همدردی داشته باشد.
نسیم رحیمی
اگر قرار باشد برای آدم کار کنی آن‌طور که باید کارت را انجام می‌دهی، اما وقتی طرف الاغ بود، همان بهتر که ادای کار کردن را دربیاوری.
نسیم رحیمی
شاید آدم می‌توانست ده سال را تاب بیاورد و زنده بماند. اما پس از بیست‌وپنج سال دیگر برای زندانی چه می‌ماند؟
m.r
«شش تا دختر دیگر توی کوپه قطار بودند. کوپه دربست مال آنها بود. دانشجوهای اهل لنینگراد بودند و از یک سفر آموزشی به خانه برمی‌گشتند. نان و کره و همه‌جور تنقلات روی میزهای کوچکشان دیده می‌شد. بارانیهایشان به گیره‌های کوپه آویزان بود و چمدانهایشان روکش داشت. آنها از زندگی چه می‌دانستند ـهرچیزی شاد و خوشحالشان می‌کرد...
پویا پانا
تنها راه نجات کار کردن تا سرحد مرگ بود.
پویا پانا
«در اردوگاه، رفقا، قانون جنگل حکمفرماست اما حتی اینجا هم آدم می‌تواند زنده بماند. می‌دانید چه کسانی اول از همه کارشان ساخته است؟ آنها که به کاسه‌لیسی می‌افتند، آنها که زیاده از حد به معالجه دکترها دل خوش می‌کنند، و آنها که پیش بالاییها بلبل‌زبانی می‌کنند.»
پویا پانا
صلیب کشیدم و گفتم، پس بالأخره بالاها خدایی هست. صبر و تحمل زیادی دارد، اما وقتی که صبرش تمام شد، دیگر هیچ‌چیز جلودارش نیست
Call_Me_Mahi
زندانی حتی فکر و خیالهایش هم آزاد نیست
محمدحسین

حجم

۱۴۶٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۸۴ صفحه

حجم

۱۴۶٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۸۴ صفحه

قیمت:
۶۶,۰۰۰
۴۶,۲۰۰
۳۰%
تومان
صفحه قبل
۱
۲
...
۵صفحه بعد