بریدههایی از کتاب تماشاخانه کوچک هانا آرنت
۴٫۵
(۱۱)
حرف زدن باید همراهِ عمل باشد، وگرنه هیچ فرقی با چرندوپرند و دروغ گفتن ندارد.»
𝐅𝐚𝐭𝐞𝐦𝐞𝐡.𝐁𝐚𝐪𝐞𝐫𝐩𝐨𝐮𝐫
اگر من در این دنیا تنها بودم، داستان کاملاً قابل پیشبینی و ساده بود. اما آدمهای زیادی در این دنیا هستند و این باعث میشود دنیا شکلی پیچیده داشته باشد.»
ܦ߭ܝܝܝ݅ܝࡅߺ߳ܣ 🕊
«من هرگز حسرتِ گذشته را نمیخورم. من حسرتِ بیشمارِ امکانِ شروع کردن را میخورم.»
سبا
روباه، در حال رد شدن، میزان آسیب را بررسی میکند. سرش را میخاراند و میگوید: «من را ببخشید، هاناهای عزیزم، من هیچوقت علاقهای به سیاست نداشتهام... بهنظرم بهتر است برگردم به لانهام، نه؟»
هانای پیر میگوید: «این همان دامِ خانهنشینی است. این اتفاق وقتی میافتد که یک نفر میگوید من نمیخواهم وارد صحنهٔ سیاسی بشوم، من میروم تو ی سوراخ خودم...»
nh74
قدرت، شخصیت واقعی انسان را آشکار میکند.
𝐅𝐚𝐭𝐞𝐦𝐞𝐡.𝐁𝐚𝐪𝐞𝐫𝐩𝐨𝐮𝐫
«اگر تو تمامِ این کلمهها را با ماشینتحریر تایپ کردی، یعنی واقعاً داری کلمه میسازی...»
آسا
عروسک دستهای کاغذ را از روی میز برمیدارد تا حرفش را ثابت کند و توضیح میدهد: «من تسلیم قانون بودم.» هانای پیر با نفرت نگاهش میکند. «پس خودت هیچ حرفی برای گفتن نداری؟ حتی یک کلمه حرف نداری که به تو دیکته نکرده باشند؟ به شکلِ رقتانگیزی پیشپاافتاده هستی!»
سبا
اطاعتِ سیاسی مثل اطاعت کردنِ دانشآموزان از مقرراتِ مدرسه نیست. در سیاست، اطاعت کردن و حمایت کردن کاملاً مثل هم است، تو از او حمایت کردی
nh74
«هانا» (HANNAH) کلمهای است که آن را از هر سو میتوان خواند. هانا را میشود هم از اول و هم از آخر خواند. از چپ به راست و از راست به چپ، باز هانا خوانده میشود.
آسا
گوشهٔ دامنش را بالا میزند و به روباه میگوید: «حالا میتوانی بیایی بیرون، ما در آگورا هستیم و ارسطو میگوید گرگ نمیتواند بیاید اینجا!» روباه دوباره زیرِ دامنش پنهان میشود و بهتندی پاسخ میدهد: «مرا تنها بگذار، من آگورافوبیا دارم.»
هانای پیر لبخند میزند و میگوید: «من این روباهِ پیر را میشناسم... او از آن فیلسوفهاست که سیاست را دوست ندارند.»
الف.ژ
عروسک دستهای کاغذ را از روی میز برمیدارد تا حرفش را ثابت کند و توضیح میدهد: «من تسلیم قانون بودم.» هانای پیر با نفرت نگاهش میکند. «پس خودت هیچ حرفی برای گفتن نداری؟ حتی یک کلمه حرف نداری که به تو دیکته نکرده باشند؟ به شکلِ رقتانگیزی پیشپاافتاده هستی!»
الف.ژ
«آدمهای اداری میخواستند تو را به یک عروسک تبدیل کنند...»
الف.ژ
«ولی اگر این میز و صندلیها خطری بزرگتر از شرورترین حیوان دنیا را پنهان کرده باشند، چه؟»
الف.ژ
نگار مردم دنبالِ مدل جدیدی هستند. مدلی که در آن تعداد کمی از آدمها مسئولیت کارهای عمومی و خصوصی را به عهده بگیرند.
الف.ژ
تا وقتی گرگ همان شکلِ گرگ را دارد، میتوان او را شناخت و مراقب او بود. ولی اگر لباس خوب بپوشد و شبیه آدمها شود، دیگر شناخته نمیشود و میتواند در قلب آدمها نفوذ کند.
کاربر ۸۵۴۱۴۱۷
آن صبحِ خاص، هانا آرنت تصمیم میگیرد با کتابش، حیات ذهن، کنار بیاید. خم
sedighe
او جواب میدهد: «من به چیزهای پیشبینیناپذیر ایمان دارم. و بیش از همهچیز به تو ایمان دارم! به نظر تو، اینکه در دنیا همیشه فرصتی برای شروعهای تازه باشد به عهدهٔ چه کسانی است؟»
دخترک خوب فکر میکند. سپس با چشمانی که از خوشحالی میدرخشند جواب میدهد: «به عهدهٔ بچههاست.»
«دقیقاً! تا ابد آدمهای جدیدی به دنیا میآیند که کارها را جور دیگری انجام میدهند. بیا امیدوار باشیم که آنها بچههایی سرسخت و دوستداشتنی خواهند بود...»
سبا
دختر میپرسد: «آنها میخواهند ما را بکُشند؟»
«بدتر از این، هانای عزیزم. آنها دارند اصل انسانیت را از بین میبرند و آنقدر خوب از عهدهٔ این کار برآمدهاند که دیگر خودشان هم انسان نیستند: خوب نگاه کن. خودشان هم دارند تبدیل به عروسکهای چوبی و بیاحساس میشوند!»
«قول میدهم ذهنشان هم خشک و ناتوان شده!»
حالا دیگر همهٔ آن هاناهای کوچک و بوروکراتها تبدیل به عروسک شدهاند.
هانای پیر میگوید: «آدم با ذهنِ عروسکِ خیمهشببازی و یک سرِ خشکشده و چوبی نمیتواند فکر کند، و ناتوانی در فکر کردن از تمام هوسهای بد خطرناکتر است...»
سبا
«میبینی، اگر افکارِ ما کلماتی بیش نباشند، به احتمال زیاد گم میشویم...
سبا
روباه چشمی را که بهزحمت باز کرده، میبندد و با خونسردی میگوید:
«این خطر هم هست که آنجا گرگ شما را بخورد.»
هانای پیر حرفش را قبول میکند: «درست است، اما زندگی بدونِ خطر کردن اصلاً زندگی نیست. موافقی؟»
با گفتن این حرف، هانای پیر خانه را ترک میکند و شک ندارد که هانای جوان هم همین کار را میکند؛ و همینطور هم میشود.
سبا
حجم
۲٫۸ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۶۶ صفحه
حجم
۲٫۸ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۶۶ صفحه
قیمت:
۲۷,۰۰۰
۱۳,۵۰۰۵۰%
تومان