گر چه من بیسرپناهم در پناه تو، وطن!
شاخههایت را به هر وامانده، کی وا مینهم؟
با تن زرد و نزارم، چون گُلی در پای تو
پایداری میکنم، میایستم، جان میدهم
M.M. SAFI
روزی به یمن بهمنی از ایمان
بستان ما بهار جدیدی شد
یک خانه بینصیب نماند از عشق
هر کوچهای به نام شهیدی شد
M.M. SAFI
فردا برای شاعر بیسامان
تندیسهای خاطره میسازند
در خانه اجارهایات خوش باش!
فردا برات مقبره میسازند
M.M. SAFI
باز باید مثل باران، با عبور از جویباران
پای گلها را ببوسم، دست گلها را بگیرم
زندگی را دوست دارم، عاشقی را دوست دارم
دوست دارم، دوست دارم، دوست دارم تا بمیرم
plato
شعر فریادی است جاری تا ابد در گوش خلق
تا مبادا پیش دونان حلقه در گوشی کنند
سنگپشتی در دلم دایم تقلاّ میکند
ای کلیله! تا کی اینان خواب خرگوشی کنند؟
plato
بیا از معبد تن لحظهای بیرون، وضو جاری است
به جان نازنینان، جلوه معبود خواهی دید
شب جالوتیان ننگ است گر طالوتِ میدانی!
دلت را در فلاخن کن، بسا داوود خواهی دید
قیامتهاست در زلف سحر، بیدار باش ای چشم!
رصد کن جان خود را شاهد و مشهود خواهی دید
plato
شب جالوتیان ننگ است گر طالوتِ میدانی!
دلت را در فلاخن کن، بسا داوود خواهی دید
قیامتهاست در زلف سحر، بیدار باش ای چشم!
رصد کن جان خود را شاهد و مشهود خواهی دید
شبی آیینه خود را به عزم شستوشو بشکن
در آن جوبار روشن، چهره موعود خواهی دید
M.M. SAFI
کجای راه واماندند
کبوترهای رؤیایم
به سنگ مردم دنیا
خدایا، خسته شد پایم
M.M. SAFI