بریدههایی از کتاب روضه در تکیه پروتستان ها
۴٫۰
(۴)
یوسفعلی میرشکاک جایی درباره کسی گفته است:
فلانی از سطحیت مذهب به سطحیت روشنفکری رسید
ریحانه باقریه
رنجها میبیند از من، هر که بر گِرد من است
بس که دارم گردبادآسا هوای خویش را
plato
هیهات که سیل، منزلم را ببرد
تشویش بلا، دلایلم را ببرد
من پیرو دین خاتمم، ممکن نیست
هر نصفه و نیمهای، دلم را ببرد
plato
وای بر بیمار ما، کز دشمنی خیل طبیب
در کنار بسترش خود را به بیهوشی زدند
زندگی سودابهوار آتش به جانها میزند
قرعه این قوم را گویی سیاووشی زدند
plato
آرام در رثای خودم گریه میکنم
در مجلس عزای خودم گریه میکنم
زانو بغل گرفته و مانند کودکان
لج میکنم برای خودم، گریه میکنم
plato
کسی که عشق میبازه برندهاس
plato
کاش این زمین خوردن نداشت!
Autumn
خسته برگشت به خانه، زن هرجایی باز
تا شود همنفس ساکت تنهایی باز
باز هم روبهروی آینه کهنه نشست
تا کند پاک ز رخ رنگِ خودآرایی باز
قطرهای اشک به سیمای سپیدش غلتید
خنده زد تلخ که هان گمشده! این جایی باز
باز کبریت به فانوس دلآشوبی زد
بلکه سرگرم شود با دل سودایی باز
خسته از شهوت دیوی که تنش را کاوید
مانده با بغض و شب و گریه و شیدایی باز
زار در بستر همواره هقهقها خفت
در دلش حسرت یک نغمه لالایی باز
plato
ما را مهل، ای پیر! به خاموشی این قوم
هر چند همه، شب همه شب، بانگ سروشاند
شلاّق تو باید، که در این گردنه صعب
پیلان علیلاند و ستوران چموشاند
plato
نوبهارا! دیدهای پروانههای مرده را؟
در گلوی مار، گنجشکان بازی خورده را؟
امر کردی هر چه بادآورده، برگردد به شاخ
باد پنهان کرد اما برگهای برده را
M.M. SAFI
گر چه من بیسرپناهم در پناه تو، وطن!
شاخههایت را به هر وامانده، کی وا مینهم؟
با تن زرد و نزارم، چون گُلی در پای تو
پایداری میکنم، میایستم، جان میدهم
M.M. SAFI
روزی به یمن بهمنی از ایمان
بستان ما بهار جدیدی شد
یک خانه بینصیب نماند از عشق
هر کوچهای به نام شهیدی شد
M.M. SAFI
فردا برای شاعر بیسامان
تندیسهای خاطره میسازند
در خانه اجارهایات خوش باش!
فردا برات مقبره میسازند
M.M. SAFI
باز باید مثل باران، با عبور از جویباران
پای گلها را ببوسم، دست گلها را بگیرم
زندگی را دوست دارم، عاشقی را دوست دارم
دوست دارم، دوست دارم، دوست دارم تا بمیرم
plato
شعر فریادی است جاری تا ابد در گوش خلق
تا مبادا پیش دونان حلقه در گوشی کنند
سنگپشتی در دلم دایم تقلاّ میکند
ای کلیله! تا کی اینان خواب خرگوشی کنند؟
plato
بیا از معبد تن لحظهای بیرون، وضو جاری است
به جان نازنینان، جلوه معبود خواهی دید
شب جالوتیان ننگ است گر طالوتِ میدانی!
دلت را در فلاخن کن، بسا داوود خواهی دید
قیامتهاست در زلف سحر، بیدار باش ای چشم!
رصد کن جان خود را شاهد و مشهود خواهی دید
plato
شب جالوتیان ننگ است گر طالوتِ میدانی!
دلت را در فلاخن کن، بسا داوود خواهی دید
قیامتهاست در زلف سحر، بیدار باش ای چشم!
رصد کن جان خود را شاهد و مشهود خواهی دید
شبی آیینه خود را به عزم شستوشو بشکن
در آن جوبار روشن، چهره موعود خواهی دید
M.M. SAFI
کجای راه واماندند
کبوترهای رؤیایم
به سنگ مردم دنیا
خدایا، خسته شد پایم
M.M. SAFI
حجم
۶۵٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۸
تعداد صفحهها
۱۴۴ صفحه
حجم
۶۵٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۸
تعداد صفحهها
۱۴۴ صفحه
قیمت:
۱۲,۰۰۰
تومان
صفحه قبل
۱
صفحه بعد