- طاقچه
- ادبیات
- طنز
- کتاب یک بغل کاکتوس
- بریدهها
بریدههایی از کتاب یک بغل کاکتوس
۴٫۳
(۸)
بنی آدم اعضای یکدیگرند
که برخی از آنها به باقی سرند
کمی از پزشکان از آن دستهاند
که بر کسب قدرت کمر بستهاند
چو عضوی به درد آورد روزگار،
در آرند از روزگارش دمار
ツAlirezaツ
هرگز دل من ز علم محروم نشد
گفتم به اکابر بروم، روم نشد
بگشوده کتاب، یا که خوابم بگرفت
یا ترجمه سخت بود و مفهوم نشد
Niki
آدمی وقتی که پررو میشود،
گاه اسب و گاه یابو میشود
Arezuwishi
اسبها در ابتدا خر بودهاند
بلکه از خر نیز خرتر بودهاند
اسبها خرهای پررو بودهاند
اهل غوغا و هیاهو بودهاند
Arezuwishi
پز میدهی که «بازار از جنس هست لبریز»
کو پول و کو درآمد؟ کو قدرتِ خریدن؟
ما روز و شب به ناچار شبکار و روزکاریم
اما همیشه لنگیم با این همه دویدن
f_altaha
پلکهایت مست و ابروهات هات
میشوم در جذبه چشمات مات
قلبت اما با بتون همسنگ: سنگ
در دهانت آن زبان آونگ، ونگ
میکنی از بنده با فریاد یاد
میشود بحران این فرهاد حاد
میکشی با صوت ناهنجار جار
میدهی بر گردنم هشدار: دار
ظاهرا از تو شده تخدیر دیر
میدهی با دسته کفگیر گیر
گوییا در دست یک قابیل بیل
میکنی در پاچهام تحمیل میل
میکشی بر چهره چون خرچنگ چنگ
میکند در پیش تو، فرهنگ هنگ
f_altaha
اتاق، تنگ و یقه، تنگ و راهِ روزی، تنگ
ز تنگنای جهان جان من به تنگ آمد
f_altaha
بس روز گذشت و روزگاران
بس عید بیامد و بهاران
هی هی، که تو هی بدون علّت
هر سال گران شدی به شدّت
آن تازه پنیرِ قالبی رفت
آن لایقِ نان و طالبی رفت
وان تازه گلِ انارِ ساوه
آن صدرنشینِ صد کجاوه
آن میوه تحفه بهشتی
یکباره نشست توی کشتی
کو چاره جز این که نرم نرمک
خود را بزنم به نان و گرمک
ツAlirezaツ
نگار من که به مکتب برفت و خط بنوشت
ز سوی مدرسه مست آمد و ملنگ آمد
mohammad vafaee
با تو مردم بی جهت گردندرازی میکنند
پیش هر کس با وجودت سرفرازی میکنند
هاکی روی یخ و بولینگبازی میکنند
«اصغر» و «بلقیس» را «پدرام» و «نازی» میکنند
آنچه میآرد برای هر کس و ناکس کلاس،
اسکناس است اسکناس است اسکناس است اسکناس
N.M
در طول روز وقتی چون اسب، گرم کارم
حق مسلّم ماست شب مثل خر بخوابم
zahra🌿
خود از اثرات اسکناس است
گر حرمت و احترام دارد
نه لَنگِ عواید حلال است
نه وحشتی از حرام دارد
این شخص شخیص اگرچه طشتی
افتاده ز روی بام دارد،
با این همه، باز اعتباری
در قاطبه نظام دارد
«از خیل خواص بودن» ش را
از صدقه سرِ عوام دارد
از لطفِ خدا به اهل فقر، است
این ملک اگر قوام دارد
ツAlirezaツ
نگار من که به مکتب برفت و خط بنوشت
ز سوی مدرسه مست آمد و ملنگ آمد
مرا میان رهش دید و راهِ دل را زد
به سوی مخلصش آمد، چه شوخ و شنگ آمد
در آن میانه عیالم ز دور پیدا شد
همان که شهدِ لبش بهر من شرنگ آمد
کشید نعره که «آی بیحیای اکبیری!»
صدا نگو که چنان غرّشِ پلنگ آمد
گرفت لنگه اُرسی و بر سرم کوبید
چنان که از دهنم بانگِ «ونگ ونگ» آمد
شبش میان من و خانمم جدلها بود
ولی ز خانه زاهد نوای چنگ آمد
ツAlirezaツ
گر خلیج فارس را نامد عرب،
نفت در حلق معارض میکنیم
پاچهخاری میکنیم از «کاسترو»
چند ماچ از «هوگو چاوز» میکنیم
با «پوتین» عهد اخوّت بستهایم
باجدادن هست جایز، میکنیم
مشکلات مملکت خالی، سرِ
آن قلم در دستِ مغرض میکنیم
هرکسی گوید به زشتی هجو ما،
در نشیمنگاهْش پونز میکنیم
بعد از انشای چنین شعرِ قبیح
معذرتخواهی ز حافظ میکنیم
ツAlirezaツ
حجم
۱۳۹٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۸
تعداد صفحهها
۲۶۴ صفحه
حجم
۱۳۹٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۸
تعداد صفحهها
۲۶۴ صفحه
قیمت:
۳۶,۰۰۰
تومان