بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب یک بغل کاکتوس | طاقچه
تصویر جلد کتاب یک بغل کاکتوس

بریده‌هایی از کتاب یک بغل کاکتوس

دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۳از ۸ رأی
۴٫۳
(۸)
افتاد در دست تو، باور کن، محال است حوّای من! گازش نزن، این سیب کال است حتی جهنم را به ما مفتی ندادند حالِ بهشتی، پشت‌بندش ضدّ حال است این شیوه آدم‌فریبی، بار الها! با دست حوا واقعا زیر سؤال است از روز اول تا همین امروز جمعه این قصه شد تکرار و صد جور احتمال است شاید سر کاریم ما، استغفراللّه‌ سرگرمی‌ات این قصه و این قیل و قال است از خانه‌ای تا خانه‌ای، این عشق، آن عشق بر عرصه می‌تازیم تا وقتی مجال است اما نه، کرم از سیب بود و، نسل آدم با سیب خوردن ارتباطش ایده‌آل است دارم کلاغ قصه را سر می‌رسانم هرچند می‌دانم که پایانش شغال است
مادربزرگ علی💝
بنی آدم اعضای یکدیگرند که برخی از آنها به باقی سرند کمی از پزشکان از آن دسته‌اند که بر کسب قدرت کمر بسته‌اند چو عضوی به درد آورد روزگار، در آرند از روزگارش دمار پس از حال و احوال با دردمند، رقمهای بالا طلب می‌کنند مریضی اگر سرفه بنمود سخت، به تجویزِ ایشان ضروری است تخت بخوابد شبی توی دارالشفا دو میلیون بسلفد برای دوا به سرکیسه‌کردن شدند اوستاد بدا آن که کارش به ایشان فتاد
sadeghi
ماتم از این که اگر کیسه مخلوق تهی است، دزدها این همه ثروت ز کجا می‌دزدند!
ادیب
کهنه‌دزدان که ز مال فقرا می‌دزدند، نان خشکیده ز انبان گدا می‌دزدند رحم بر عاجز و افتاده ندارند روا از کران سمعک و از کور عصا می‌دزدند چه به صبح و چه به شام و چه به کوفه، چه به شام غرض، اندر همه‌وقت و همه‌جا می‌دزدند رأفت و رحم کجا آید از آن قومِ دنی که ز افتاده بیمار، دوا می‌دزدند؟ جرأت سرقت اموالِ بزرگان نکنند کلَه و کفش ز هر بی سر و پا می‌دزدند
sadeghi
تو دیش به بر داری و همسایه ندارد تو باغ دلت خرّم و همسایه دلش ریش برخیز و یکی کابل به همسایه عطا کن ای نانِ تو در سفره! بده لقمه به درویش فریاد از این دیش که چون گاوِ زراعت در مزرع افکارِ من و تو بزند خیش این دیش چو مار است که هر سو بکشد سر یا عقرب جرّاره که هر جا بزند نیش لو فرض اگر دیش شود میش، یقینا جز برّه ادبار نمی‌زاید از این میش بس نکته که در دیش نهان است، ولیکن چون قافیه تنگ است، نگردم پیِ باقی‌ش
مادربزرگ علی💝
لذا، ای مدیر عامل بانک ما! سر کیسه وام را شل نما اگر شل نکردی سرش را کمی، نشاید که نامت نهند آدمی
ツAlirezaツ
اتفاقی زیرچشمی یک نظر بر جنیفر خان لوپز می‌کنیم چای می‌نوشیم با شیخ عرب دعوی «هَل مِن مبارز» می‌کنیم گر خلیج فارس را نامد عرب، نفت در حلق معارض می‌کنیم پاچه‌خاری می‌کنیم از «کاسترو» چند ماچ از «هوگو چاوز» می‌کنیم با «پوتین» عهد اخوّت بسته‌ایم باج‌دادن هست جایز، می‌کنیم مشکلات مملکت خالی، سرِ آن قلم در دستِ مغرض می‌کنیم هرکسی گوید به زشتی هجو ما، در نشیمنگاهْش پونز می‌کنیم بعد از انشای چنین شعرِ قبیح معذرت‌خواهی ز حافظ می‌کنیم
مادربزرگ علی💝
الهی، به چای و به قلیان قسم به این حلقه و بزم رندان قسم به این قهوه‌خانه که جای صفاست حسابش ز دیگر مکانها سواست به خاگینه، املت، به دیزی قسم به انواع و اقسام تیزی قسم به انگشتری با نگین درشت که گویی به انگشت رفته است مشت به آن چای پررنگ اعلا قسم به کشکول درویشِ مولا قسم به قلیان خوانسار و کاشان قسم به مردان کار و صفاشان قسم به گچ‌کار و لوله‌کش و جوش‌کار به صبحانه‌خوردن به جای ناهار
Hossein
روز و شب با خودت نرو هی وَر با تو هستم، بله، شما... دختر! قلب تو گرچه واقعا پاک است، خواهرم! خوشگلی خطرناک است با چنان تیپ و این چنین ترکیب صورتی مثل کاغذِ تذهیب وقتی از خانه می‌زنی بیرون مردِ صدساله می‌شود دلخون متلک بشنوی تو از حالا از جوانهای بی سر و بی پا
sadeghi
... داستان آن شیخ کی نفت داشت و آن ابرقدرت کی ناو داشت و حکایت شیخ و نفت و ناو و گاو و بقیه قضایا آن یکی «ناوی» به کشتی در نشست گفت با شیخِ کویت آن خودپرست: «هیچ دیدی مین به دریا؟» گفت: «لا» گفت: «پس شد نصف نفتت بر فنا گر بریزی نفت را در کوزه‌ای چند ارزد؟ قیمت خربوزه‌ای
Hossein
تو آدم باش، حوّا کم نداریم پریسا و فریبا کم نداریم
f_altaha
بیچاره‌تر از آدم و عالم هستیم ماتم‌زده‌ای مثل محرّم هستیم نه گندمی و نه یارِ گندمگونی ما هم دل‌مان خوش است، آدم هستیم
ツAlirezaツ
چو عضوی به درد آورد روزگار، در آرند از روزگارش دمار
Arezuwishi
لپه لپه است، هر کجا باشد
"Shfar"
بنی آدم اعضای یکدیگرند که برخی از آنها به باقی سرند کمی از پزشکان از آن دسته‌اند که بر کسب قدرت کمر بسته‌اند چو عضوی به درد آورد روزگار، در آرند از روزگارش دمار پس از حال و احوال با دردمند، رقمهای بالا طلب می‌کنند مریضی اگر سرفه بنمود سخت، به تجویزِ ایشان ضروری است تخت بخوابد شبی توی دارالشفا دو میلیون بسلفد برای دوا به سرکیسه‌کردن شدند اوستاد بدا آن که کارش به ایشان فتاد
f_altaha
تو دیش به بر داری و همسایه ندارد تو باغ دلت خرّم و همسایه دلش ریش برخیز و یکی کابل به همسایه عطا کن ای نانِ تو در سفره! بده لقمه به درویش
f_altaha
امروز که عاشقی فراگیر شده کار زن و مرد و کودک و پیر شده تا آمدم اقتدا کنم، داد زدند: «هی بچه! برو، مدرسه‌ات دیر شده»
N.M
پول تحصیلات شهلا ورپریده جور شد با دو سه ملیون هزینه راهی کنکور شد عاقبت دانشجوی آزاد راه دور شد بین فامیلش به «شهلا نابغه» مشهور شد علم و دین و پایه و شالوده و اصل و اساس اسکناس است اسکناس است اسکناس است اسکناس
f_altaha
این شخص شخیص اگرچه طشتی افتاده ز روی بام دارد، با این همه، باز اعتباری در قاطبه نظام دارد «از خیل خواص بودن» ش را از صدقه سرِ عوام دارد از لطفِ خدا به اهل فقر، است این ملک اگر قوام دارد خواننده خوب! حال کردی؟ شعرم چقدر پیام دارد!
f_altaha
نگار من که به مکتب برفت و خط بنوشت ز سوی مدرسه مست آمد و ملنگ آمد مرا میان رهش دید و راهِ دل را زد به سوی مخلصش آمد، چه شوخ و شنگ آمد در آن میانه عیالم ز دور پیدا شد همان که شهدِ لبش بهر من شرنگ آمد کشید نعره که «آی بی‌حیای اکبیری!» صدا نگو که چنان غرّشِ پلنگ آمد گرفت لنگه اُرسی و بر سرم کوبید چنان که از دهنم بانگِ «ونگ ونگ» آمد شبش میان من و خانمم جدلها بود ولی ز خانه زاهد نوای چنگ آمد
f_altaha

حجم

۱۳۹٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۸

تعداد صفحه‌ها

۲۶۴ صفحه

حجم

۱۳۹٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۸

تعداد صفحه‌ها

۲۶۴ صفحه

قیمت:
۳۶,۰۰۰
تومان
صفحه قبل
۱
۲صفحه بعد