آدم از این که این سه مرد بزرگ، که آن همه با یکدیگر متفاوت بودند، به رغم کوتهنظریهای دیگران به ارزش هم پی برده بودند، احساس شادمانی ژرفی میکند.
imaanbaashtimonfared
آنکه در آتش هوس میسوزد اما به آن دست نمییابد، زهری درونی را در بدنش انباشته میکند
imaanbaashtimonfared
«خندیدن در فرانسه نیازی طبیعی است، و عموم مردم میخواهند از این گور دستهجمعی که نقاشها، شاعرها و نویسندگان آنها را به آنجا کشاندهاند خارج شوند... مخالفت کردن با این اقدام مزورانهٔ آنها وظیفهٔ هر شهروندی است»
imaanbaashtimonfared
مردان بزرگ خود پایهٔ مجسمهشان را بنا میکنند و آینده ریختن مجسمه را روی آن بهعهده میگیرد
imaanbaashtimonfared
صف مشایعتکنندگان در طول بولوارها پایانناپذیر مینمود. دوما و هوگو همهٔ این راه را پیاده پیمودند.
imaanbaashtimonfared
وزیر که در برابر پلههایی که برای گذاشتن جنازه برافراشته بودند، کنار هوگو نشسته بود به او گفت: «او مرد متشخصی بود» و هوگو پاسخ داد: «او مرد نابغهای بود.»
imaanbaashtimonfared
به چنگ آوردن کسی که آدم دوستش دارد در لحظهای که دیگر عشق نابود شده است
imaanbaashtimonfared
«میان چنین بههمریختگی جسمانی، آقای دو بالزاک، که در همهٔ دوران عمرش سرنوشت انسان را عمیقآ درک کرده بود، تقاضا کرد مردی روحانی، که مذهب در اندیشهها و گفتار او بالاترین وجه توصیف هوشمندی جهانِ هستی باشد به بالینش حاضر شود و با او به گفتوگو بنشیند.»
imaanbaashtimonfared
آیا آدم میتواند هنگامی که هر شب قسمتی از زندگیاش را میبلعد به سن پیری برسد؟
imaanbaashtimonfared
من جزو آن گروهِ مخالفی هستم که زندگی نام دارد.
بالزاک
imaanbaashtimonfared