دوباره پیمودنِ این مسیر بهمراتب از قبل سختتر بود. مثل این بود که اصلاً حرکتی نکرده باشی،
کاربر ۱۱۸۰۸۱۰
میدانست اگر به دیدن چیزهایی عظیمتر از خودش ادامه بدهد، به بریک خواهد رسید.
کاربر ۱۱۸۰۸۱۰
آنچه هیچکس دیگری نمیداند، وزن بار عظیمی است که بر دوش خود حمل میکنند. گاهی تلاشی فوق بشری لازم است تا انسانی عادی باشی و جزئی از چیزهایی که به نظر هم ساده میرسند و هم پیشپاافتاده.
کاربر ۱۱۸۰۸۱۰
«آدم فکر میکنه راه رفتن باید آسونترین کار باشه. تنها لازمه یک پا را بگذاره جلوی پای دیگر. امّا همیشه باعث حیرتم بوده که چطور کارهایی که قراره غریزی باشند، میتونند اینقدر مشکل باشند.»
لب پایینش را با زبان خیس کرد و منتظر کلماتی بیشتر شد. آخر سر گفت: «خوردن هم یکی دیگه از اون کارهاست. بعضی از آدمها واقعاً باهاش مشکل دارند. صحبت کردن هم همینطوره، حتی دوست داشتن. همشون میتونند مشکل باشند.»
کاربر ۱۱۸۰۸۱۰
«آدم فکر میکنه راه رفتن باید آسونترین کار باشه. تنها لازمه یک پا را بگذاره جلوی پای دیگر. امّا همیشه باعث حیرتم بوده که چطور کارهایی که قراره غریزی باشند، میتونند اینقدر مشکل باشند.»
کاربر ۱۱۸۰۸۱۰
«چرا آن روز کنار ساحل، به شناکردن ادامه دادی؟ مگر صدای ما را نمیشنیدی؟»
آنموقع دیوید باید در سنین نوجوانی میبود. با چشمهای قهوهای زیبایش، که نیمی هنوز بچهگانه و نیمی مردانه بود، به هارولد چشم دوخته و شانهها را بالا انداخته و گفته بود: «نمی دونم، دیدم دیگه گند زدم. این بود که به نظر آسونتر بود تو دریا بمونم تا برگردم.»
کاربر ۱۱۸۰۸۱۰
تنها کاری که باید بکند گذاشتن یک پا جلوی پای دیگر است. سادگی مسئله نشاطآور بود. اگر به پیشروی ادامه میداد، البته که میرسید.
کاربر ۱۱۸۰۸۱۰
حالا که آهسته بودن خود را پذیرفته بود، از مسافتی که طی میکرد، لذت میبرد.
کاربر ۱۱۸۰۸۱۰
زندگی را وقتی پیاده طی میکنی خیلی متفاوت است.
کاربر ۱۱۸۰۸۱۰
چیزهایی در زندگی اتفاق میافتند که قابل بازسازی و درست کردن نیستند. شاید تنها کاری که میتوانیم بکنیم این است که آماده قبول تغییر باشیم؛ و خود را آنچنان که هستیم بپذیریم.»
کاربر ۱۱۸۰۸۱۰