در امنیتِ فضای بازِ زمین وآسمان، جایی که هر چیز سرِ جایش بود،
کاربر ۱۱۸۰۸۱۰
ولی ممکنه این چیزی باشه که دنیا بهش نیاز داره. کمی منطقِ کمتر، و کمی ایمان بیشتر.»
.GH.
خیلی مشکل بود که ناامید نشد و همچنان ادامه داد.
.GH.
به کسی نیاز داشت که در ایمانش با او سهیم شود تا خودش هم بتواند به آن باور کند،
کاربر ۱۱۸۰۸۱۰
ضعف آدمها او را سرشار از حیرت و دلسوزی میکرد، و نیز تنهاییشان. دنیا از مردمانی ساخته شده بود که پایی جلوی پای دیگر میگذاشتند؛ و زندگی کسی ممکن بود به نظر معمولی برسد تنها بهخاطر اینکه سالهای دراز بهطور یکنواخت زندگی کرده بود. هارولد دیگر نمیتوانست از غریبهای بگذرد بدون قبول این حقیقت که همه مثل هم، و درعینحال منحصر بهفرد بودند؛ و این وضعیت دشوار نوع بشر بود.
کاربر ۱۱۸۰۸۱۰
بارِ دیگر از وجود اینهمه زندگی در زیر پایش در حیرت بود، تنها کافی بود بداند که باید نگاه کرد.
کاربر ۱۱۸۰۸۱۰
راه رفتن به مبارزهای علیه خودش تبدیل شده بود
کاربر ۱۱۸۰۸۱۰
دیگر میدانست آغازهای متعددی، به طرق متفاوتی، میتوانند بهوجود بیایند.
کاربر ۱۱۸۰۸۱۰
گذشته، هیچ جایی نرفته بود و گویا هرگز نمیشد از آن فرار کرد.
کاربر ۱۱۸۰۸۱۰
«قبول دارم راه بیش از حد زیادی تا بریک هست. قبول دارم لباسی که پوشیدم مناسب نیست. و قبول دارم که نه تمرین لازم، و نه وضعیت جسمانی خوبی برای راهنوردی دارم. نمیتونم توضیح بدم وقتی همهچیز احتمال شکست را میده، چرا فکر میکنم به اونجا خواهم رسید. ولی این اعتقاد را دارم. حتی وقتی بخش بزرگی از وجودم میگه ولش کن، من نمیتونم. حتی وقتی نمیخوام ادامه بدم، باز هم ادامه میدم.»
کاربر ۱۱۸۰۸۱۰