بریدههایی از کتاب کتابخانه نیمه شب
نویسنده:مت هیگ
مترجم:محمدصالح نورانیزاده
ویراستار:نگین موزرمنیا
انتشارات:کتاب کوله پشتی
دستهبندی:
امتیاز:
۴.۳از ۵۰۷۵ رأی
۴٫۳
(۵۰۷۵)
به این فکر افتاد که شاید اصلاً نخستین بار است که این چیزها را میبیند. آنچه نگاهش میکنی اهمیتی ندارد؛ آن چیزی مهم است که میبینی.
zohreh
به این فکر افتاد که شاید اصلاً نخستین بار است که این چیزها را میبیند. آنچه نگاهش میکنی اهمیتی ندارد؛ آن چیزی مهم است که میبینی.
zohreh
«مهرهٔ محبوب من رُخه؛ همون مهرهایه که همه فکر میکنن لازم نیست مراقبش باشن. خیلی صافوصادقه. آدم حواسش رو جمع وزیر و اسب و فیل میکنه، چون حرکتهای مخفی و جالب میکنن، اما معمولاً این رُخه که غافلگیرت میکنه. اونی که صافوصادقه، هیچوقت دقیقاً چیزی نیست که نشون میده.»
BehNazJT
پدرش گفته بود: «اما اینطوری میتونی زندگی موفقی داشته باشی.» بله. حالا نورا یادش میآمد. «هیچوقت نمیتونی ستارهٔ موسیقی بشی، ولی این یه هدف واقعیه. درست جلوی چشمهاته. اگه به تمرین کردن ادامه بدی، میتونی توی المپیک شرکت کنی. از این بابت مطمئنم.»
BehNazJT
«دیدی؟ گاهی حسرتهامون هیچ ریشهای در واقعیت ندارن. بعضی وقتها حسرتها...» دنبال واژهٔ مناسبی برای آن گشت و پیدایش کرد. «یه مشت حرف مفتن.»
Fateme Malekshahi
خانم الم گفت: «هرگز اهمیت بالای چیزهای کوچیک رو دستکم نگیر. باید همیشه این رو بهخاطر داشته باشی.»
BehNazJT
آدمها هم مثل شهرند. نمیشود بهخاطر چند بخش کمتر جذابشان، بهکل آنها را کنار گذاشت. شاید جاهایی دارند که آدم خیلی ازشان خوشش نمیآید، مثلاً حومهٔ شهر و کوچههای فرعی تاریک و خطرناک، اما بخشهای خوبی هم دارند که حضور در آنها را ارزشمند میکند.
Fateme Malekshahi
ـ که همهمون همینیم باید این رو بهخاطر بسپری که مهرهٔ سرباز جادوییترین مهرهٔ شطرنجه. ممکنه کوچیک و معمولی بهنظر برسه، اما اینطور نیست؛ چون یه سرباز هیچوقت فقط سرباز نیست، مهرهایه که میتونه وزیر بشه. تنها کاری که باید بکنی اینه که به راهت ادامه بدی و بری جلو. خونهبهخونه. وقتی هم بهسمت دیگه برسی، هر قدرتی که بخوای بهدست میآری.»
faezeh01
«چیزی که باید درکش کنی اینه: بازی ادامه داره تا وقتی که واقعاً تموم بشه. حتی اگه یه مهرهٔ سرباز روی صفحه باشه، هنوز بازی تموم نشده. اگه یکی از بازیکنها فقط یه سرباز و شاه داشته باشه و بازیکن دوم تمام مهرههاش رو داشته باشه، باز هم بازی هنوز ادامه داره. حتی اگه تو اون سرباز باشی
faezeh01
«خب، اینکه میتونی دربارهٔ انتخابهات تصمیم بگیری، اما دربارهٔ نتایجشون نه. البته هنوز هم پای حرفی که زدم هستم. انتخاب خوبی بود. فقط نتیجهٔ مطلوبی نداشت.»
BehNazJT
. از آن خستگیهای موقرانه و زیبا بود،
شمع
به این فکر کرد که در دنیا چند دَن هست که رؤیای چیزی را در سر میپرورانند و بعد که به دستش بیاورند از آن متنفر میشوند. چند تا از آن دَنها سعی میکنند رؤیای شادی دروغینشان را به بقیه هم القا کنند؟
BehNazJT
مرگ هم دقیقاً نقطهٔ مقابل امکان و احتماله.
BehNazJT
«اما هنوز نمیفهمم اگه میدونستین ولتس مُرده، واسه چی گذاشتین من برم توی اون زندگی؟ میتونستین بهم بگین. فقط میتونستین بهم بگین که صاحب بدی برای گربهم نبودم. چرا نگفتین؟»
«چون گاهی تنها راهِ یاد گرفتن، زندگی کردنه، نورا.»
BehNazJT
«دیدی؟ گاهی حسرتهامون هیچ ریشهای در واقعیت ندارن. بعضی وقتها حسرتها...» دنبال واژهٔ مناسبی برای آن گشت و پیدایش کرد. «یه مشت حرف مفتن.»
BehNazJT
«خب، الان دیگه فکر نمیکنی درست از گربهت مراقبت نکردی. به بهترین شکلی که میشد مراقب ولتر بودی. تو ازش مراقبت کردی، اون هم به همون اندازهای دوستت داشت که تو دوستش داشتی. شاید هم نمیخواست مردنش رو ببینی، چون گربهها میفهمن. وقتی پایان عمرشون نزدیک بشه، خیلی خوب این رو میدونن. رفت بیرون، چون قرار بود بمیره. خودش هم خبر داشت.»
BehNazJT
تنها راهِ یاد گرفتن، زندگی کردن است
BehNazJT
«خواستن؛ کلمهٔ جالبیه. کمبود رو نشون میده. گاهی اگه یه کمبود رو با چیز دیگهای پر کنیم، اون میل و خواستنمون هم بهکل ازبین میره. شاید تو هم مشکلت یه کمبود باشه، نهاینکه صرفاً چیزی رو بخوای. شاید یه زندگی باشه که تو واقعاً دوست داشته باشی تجربهش کنی.»
«فکر میکردم همین زندگی بوده، زندگی با دَن، اما نبود.»
«نه، نبود، اما اون فقط یکی از زندگیهای ممکن برای توئه. یک تقسیم بر بینهایت حقیقتاً عدد خیلی کوچیکیه.»
BehNazJT
«من از کجا بدونم؟ من فقط امروز رو میشناسم. خیلی چیزها دربارهٔ امروز میدونم، اما نمیدونم فردا چی میشه.»
BehNazJT
«حدس زدنش سخته، نه؟ اینکه چی میتونه خوشحالمون کنه.»
BehNazJT
حجم
۲۸۴٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۳۵۲ صفحه
حجم
۲۸۴٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۳۵۲ صفحه
قیمت:
۶۰,۰۰۰
۴۲,۰۰۰۳۰%
تومان