بریدههایی از کتاب کتابخانه نیمه شب
نویسنده:مت هیگ
مترجم:محمدصالح نورانیزاده
ویراستار:نگین موزرمنیا
انتشارات:کتاب کوله پشتی
دستهبندی:
امتیاز:
۴.۳از ۵۰۷۷ رأی
۴٫۳
(۵۰۷۷)
لحظات خوش هم اگر بهاندازهٔ کافی مهلت داشته باشند، میتوانند به درد تبدیل بشوند.
faezehswifti
«با اطمینان بهسوی رؤیاهایت قدم بردار. آن زندگیای را تجربه کن که تصور کردهای.»
faezehswifti
«مشکلات هرکسی از نظر خودش بزرگترینه.»
faezehswifti
اما فشار ما رو میسازه. اولش زغالسنگ هم که باشی، با زیر فشار قرار گرفتن تبدیل به الماس میشی
faezehswifti
آنقدر در فلسفهٔ اگزیستانسیالیسم مطالعه کرده بود که تنهایی را بخشی بنیادین از صِرف انسان بودن در جهانی اصولاً بیمعنا بداند.
faezehswifti
«زندگی الگوهای متفاوتی داره. ریتم داره. وقتی توی یه زندگی گیر افتاده باشیم، خیلی راحت ممکنه توی خیالاتمون تصور کنیم که زمانهای غمانگیز یا ناراحتکننده یا شکست یا ترسمون نتیجهٔ بودن توی اون زندگی خاصه، که فکر کنیم همهٔ اتفاقات نتیجهٔ اون شیوهٔ خاص زندگی کردنه، نه نتیجهٔ صرفاً زندگی کردن. منظورم اینه که اگه میفهمیدیم هیچ شیوهٔ زندگیای نیست که بتونه ما رو در برابر غم ایمن کنه، همهچیز خیلی سادهتر میشد. فقط باید بفهمیم که غم هم در عمل بخشی از ذاتِ شادیه. نمیشه شادی رو داشت و غم رو نداشت. البته هر دوی اینها برای خودشون حد و اندازهای دارن، اما هیچ زندگیای وجود نداره که توش بتونیم تا ابد غرق شادی محض باشیم. تصور اینکه چنین زندگیای وجود داره، فقط باعث میشه توی زندگی فعلیمون بیشتر احساس غم کنیم.»
زی زی
اما شاید همهٔ زندگیها همین بودند. شاید حتی آن زندگیای که کاملاً پرهیجان بهنظر میرسید یا آن زندگیای که همه فکر میکردند ارزشمند است، درنهایت شبیه همدیگر باشند. ترکیبی بزرگ از ناامیدی و یکنواختی و درد و زجر و رقابت، با چاشنی شگفتی و زیبایی. شاید این تنها چیز معنادار بود؛ اینکه مردم دنیا خودشان را ببینند. شاید چیزی که موجب غم و ناراحتی پدرومادر و برادرش میشد درواقع نه نرسیدن به موفقیت، بلکه انتظارات اشتباهی بود که از ابتدا داشتند.
زی زی
لحظات خوش هم اگر بهاندازهٔ کافی مهلت داشته باشند، میتوانند به درد تبدیل بشوند.
moonchild
درحالیکه به عکس سیاهچالهٔ روی جلد مجله خیره شده بود، متوجه شد که درواقع خودش همین است، یک سیاهچاله؛ ستارهای در حال مرگ که در خود فرومیریزد.
moonchild
انگار ذهنش داشت خودش را بالا میآورد.
moonchild
نورا در دانشگاه مقالهای با عنوان «اصول خاطره و تخیل هابز» نوشته بود. توماس هابز در نوشتههایش خاطره و قوهٔ تخیل را عملاً یکی حساب کرده بود. نورا هم از وقتی این موضوع را کشف کرد، دیگر هرگز کاملاً به خاطراتش اعتماد نکرد.
کاربر ۲۷۱۶۸۳۹
نورا سعی کرد متوجه موقعیت شود. «خب، اگه توی یه زندگی بدتر از زندگی قبلیم گیر افتادم، چطوری به کتابخونه برگردم؟»
«ممکنه اولش حسش نکنی، اما بهمحض اینکه کاملاً احساس ناامیدی کنی به اینجا برمیگردی. بعضی وقتها این حس آرومآروم سراغت میآد، بعضی وقتها هم یهدفعه بهت دست میده. اگه هیچوقت حسش نکنی، همونجا میمونی و قاعدتاً یعنی همونجا شاد و خوشحالی. از این سادهتر نمیشه بیانش کرد. بنابراین انتخاب کن که چه کاری رو متفاوت انجام میدادی تا من کتابش رو برات پیدا کنم؛ یعنی همون زندگی رو پیدا کنم.»
کاربر ۲۷۱۶۸۳۹
«هر زندگی میلیونها تصمیم رو شامل میشه. بعضی از این تصمیمها بزرگ هستن و بعضی کوچیک. اما هر بار که تصمیمی گرفته میشه، نتیجه تغییر میکنه. تغییری جبرانناپذیر که بهنوبهٔ خودش موجب تغییرات دیگهای میشه. این کتابها دریچهای هستن به تمام زندگیهایی که تو میتونستی تجربه کنی.»
کاربر ۲۷۱۶۸۳۹
گفت: «بین زندگی و مرگ یه کتابخونه هست. توی اون کتابخونه هم طبقات کتاب تا ابد ادامه دارن. هر کتاب موقعیت این رو بهت میده که یکی از زندگیهایی رو تجربه کنی که میتونستی داشته باشی. تا ببینی اگه انتخابهای دیگهای کرده بودی، چی میشد... اگه موقعیت این رو داشتی که حسرتهات رو ازبین ببری، کار متفاوتی انجام میدادی؟»
کاربر ۲۷۱۶۸۳۹
گفت: «بین مرگ و زندگی یه کتابخونهست. توی اون کتابخونه هم قفسههای کتاب تا ابد ادامه دارن. هر کتاب شانس امتحان کردن یکی از زندگیهایی رو بهت میده که میتونستی تجربهشون کنی. تا ببینی اگه انتخاب دیگهای کرده بودی، چی میشد... اگه شانس این رو داشتی که حسرتهات رو ازبین ببری، کاری متفاوت از اونچه کردهٔ، انجام میدادی؟»
faezehswifti
آسمان تاریک و تاریکتر میشود
سیاهی و کبودی در رقابتند
اما ستارهها هنوز
برای تو میدرخشند
yazdaan
پشت پیانوی الکتریک کوچکش نشست، اما آهنگی ننواخت. به زمانهایی فکر کرد که کنار لئو مینشست و یادش میداد چطور پیشدرآمد شوپن را در گام می مینور بنوازد. لحظات خوش هم اگر بهاندازهٔ کافی مهلت داشته باشند، میتوانند به درد تبدیل بشوند.
سایه
شاید همهٔ زندگیها همین بودند. شاید حتی آن زندگیای که کاملاً پرهیجان بهنظر میرسید یا آن زندگیای که همه فکر میکردند ارزشمند است، درنهایت شبیه همدیگر باشند. ترکیبی بزرگ از ناامیدی و یکنواختی و درد و زجر و رقابت، با چاشنی شگفتی و زیبایی. شاید این تنها چیز معنادار بود؛ اینکه مردم دنیا خودشان را ببینند.
mimbaran
نورا به این نتیجه رسید که سیاهچاله نیست. آتشفشان است و درست مثل آتشفشان، نمیتواند از حقیقت وجودش فرار کند. باید میماند و آن سرزمین بایر را آباد میکرد.
میتوانست درون خود جنگلی سرسبز بکارد.
سارا
بااینکه زغالسنگ و الماس هر دو از کربن ساخته شدهاند، زغالسنگ ناخالصتر از آن است که هر فشاری را هم که تحمل کند، بتواند به الماس تبدیل شود. آنطور که علم ثابت میکرد، اگر اولش زغالسنگ باشی، تا آخر زغالسنگ میمانی. شاید درس درستی که باید از زندگی میگرفتند همین بود.
سارا
حجم
۲۸۴٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۳۵۲ صفحه
حجم
۲۸۴٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۳۵۲ صفحه
قیمت:
۶۰,۰۰۰
۴۲,۰۰۰۳۰%
تومان