بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب کتابخانه نیمه شب | صفحه ۳۹۰ | طاقچه
تصویر جلد کتاب کتابخانه نیمه شب

بریده‌هایی از کتاب کتابخانه نیمه شب

نویسنده:مت هیگ
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۳از ۵۰۷۷ رأی
۴٫۳
(۵۰۷۷)
آتش هر تکه از او که تغییر یافت که تراشیده شد و زمین ریخت چه به‌خاطر خندهٔ هم‌مدرسه‌ای‌ها و چه نصیحت بزرگ‌ترها دیگر تمام شد. درد دوستانی که دیگر مرده‌اند. او تکه‌ها را از زمین برداشت. مثل خُرده‌های چوب و آنها را سوزاند. آتش زد. سوزاند. آن‌قدر درخشان که تاابد دیده شود.
faezehswifti
«دیدی؟ گاهی حسرت‌هامون هیچ ریشه‌ای در واقعیت ندارن. بعضی وقت‌ها حسرت‌ها...» دنبال واژهٔ مناسبی برای آن گشت و پیدایش کرد. «یه مشت حرف مفتن.»
faezehswifti
«خواستن؛ کلمهٔ جالبیه. کمبود رو نشون می‌ده. گاهی اگه یه کمبود رو با چیز دیگه‌ای پر کنیم، اون میل و خواستنمون هم به‌کل ازبین می‌ره. شاید تو هم مشکلت یه کمبود باشه، نه‌اینکه صرفاً چیزی رو بخوای. شاید یه زندگی باشه که تو واقعاً دوست داشته باشی تجربه‌ش کنی.»
faezehswifti
تا حالا شده با خودتون فکر کنین «چی شد که کارم به اینجا رسید؟» انگار که توی یه هزارتو گم شده باشین و همه‌ش هم تقصیر خودتون باشه، چون تک‌تک مسیرهای اشتباهی رو که رفتین خودتون انتخاب کردین؟ می‌دونین که راه‌های زیادی وجود داشته که می‌تونسته نجاتتون بده، چون می‌تونین صدای آدم‌هایی رو بیرون از هزارتو بشنوین که موفق شدن ازش خارج بشن و حالا دارن با هم می‌گن و می‌خندن. بعضی وقت‌ها هم از بین پرچین‌ها یک نظر اون‌ها رو می‌بینین، مثل هیبتی مات بین برگ‌ها. به‌نظر می‌آد خیلی خوش‌حالن که تونستن موفق بشن. البته شما هم ازشون متنفر نیستین، بلکه بیشتر از خودتون متنفرین که توانایی‌های اون‌ها رو نداشتین و نتونستین همهٔ مشکلات رو حل کنین. آره، تا حالا چنین فکری کردین؟ یا این هزارتو فقط برای منه؟
faezehswifti
آدم‌ها هم مثل شهرند. نمی‌شود به‌خاطر چند بخش کمتر جذابشان، به‌کل آنها را کنار گذاشت. شاید جاهایی دارند که آدم خیلی ازشان خوشش نمی‌آید، مثلاً حومهٔ شهر و کوچه‌های فرعی تاریک و خطرناک، اما بخش‌های خوبی هم دارند که حضور در آنها را ارزشمند می‌کند.
faezehswifti
«بین مرگ و زندگی یه کتابخونه‌ست. توی اون کتابخونه هم قفسه‌های کتاب تا ابد ادامه دارن. هر کتاب شانس امتحان کردن یکی از زندگی‌هایی رو بهت می‌ده که می‌تونستی تجربه‌شون کنی. تا ببینی اگه انتخاب دیگه‌ای کرده بودی، چی می‌شد... اگه شانس این رو داشتی که حسرت‌هات رو ازبین ببری، کاری متفاوت از اونچه کردهٔ، انجام می‌دادی؟»
ن. عادل
بیشتر مواقع تفکر ما دربارهٔ موفقیت به یک ایدهٔ خارجی مسخره از حس پیروزی خلاصه می‌شه، مثل یه مدال المپیک، یه شوهر ایدئال یا یه حقوق خوب. همهٔ ما هم این حدوحدود رو داریم و سعی می‌کنیم بهش برسیم. درحالی‌که موفقیت چیزی نیست که بشه اندازه‌ش گرفت. زندگی مسابقه نیست که بتونیم توش برنده بشیم. درواقع همه‌ش... مزخرفه...»
samarium
«سرکشی بنیاد حقیقیِ آزادیه. سرنوشت فرمان‌بَرها اینه که درنهایت بَرده بشن.»
samarium
لحظات خوش هم اگر به‌اندازهٔ کافی مهلت داشته باشند، می‌توانند به درد تبدیل بشوند.
miracle
«ترس از عشق همان ترس از زندگی است و کسی که از زندگی بترسد مرده‌ای بیش نیست.»
faezehswifti
لازم نیست تمام بازی‌ها را انجام دهیم تا بفهمیم حس برنده شدن چگونه است. لازم نیست برای درک موسیقی، تک‌تک قطعه‌های موسیقی دنیا را بشنویم. نیازی نیست انگورهای متنوع تمام تاکستان‌های دنیا را مزه کنیم تا گوارایی نوشیدنی را بفهمیم. عشق و خنده و ترس و درد ارز رایج تمام دنیا هستند. فقط کافی است چشمانمان را ببندیم و آهسته نوشیدنی روبه‌رویمان را مزه‌مزه کنیم و به صدای موسیقی گوش بدهیم؛ چون درست به‌اندازهٔ تمام زندگی‌های دیگر، در این زندگی هم کاملاً زنده‌ایم و به تمام احساسات ممکن دسترسی داریم. فقط کافی است خودمان باشیم. فقط کافی است زندگی را تجربه کنیم.
زی زی
برای همه‌چیز بودن لازم نیست همه‌چیز را تجربه کنیم، چون همین حالا هم بی‌پایان هستیم. تا زمانی که زنده‌ایم، بی‌نهایت احتمال متفاوت برای زندگی آینده پیشِ رویمان است. پس بیایید با آدم‌هایی که در این زندگی با ما شریکند مهربان باشیم. بیایید گهگاهی سرمان را بالا بیاوریم، چون هرکجا که باشیم، آسمان بالای سرمان بی‌انتهاست.
زی زی
ما نمی‌دانیم اگر زندگی‌مان را به شکل دیگری پیش برده بودیم، وضعیت بهتر می‌شد یا بدتر. بله، زندگی‌های متفاوت هم وجود دارند، اما زندگی ما هم در جریان است و همین جریان زندگی است که باید رویش تمرکز کنیم.
زی زی
نورا نمی‌خواست بمیرد. نمی‌خواست در هیچ زندگی‌ای هم جز زندگی خودش باشد. همان زندگی‌ای که پر بود از پیچیدگی و دردسر، اما خب، مال خودش بود. یک زندگی پیچیده و پردردسر، اما زیبا.
زی زی
نورا برای شاد بودن به تاکستان یا غروب آفتاب کالیفرنیا نیاز نداشت. حتی خانه‌ای بزرگ و خانواده‌ای فوق‌العاده هم لازم نداشت. فقط نیاز داشت که بداند پتانسیل رسیدن به خیلی چیزها را دارد و چقدر هم که پتانسیل داشت. نمی‌دانست چرا قبلاً متوجهش نشده بود.
زی زی
«زندگی الگوهای متفاوتی داره. ریتم داره. وقتی توی یه زندگی گیر افتاده باشیم، خیلی راحت ممکنه توی خیالاتمون تصور کنیم که زمان‌های غم‌انگیز یا ناراحت‌کننده یا شکست یا ترسمون نتیجهٔ بودن توی اون زندگی خاصه، که فکر کنیم همهٔ اتفاقات نتیجهٔ اون شیوهٔ خاص زندگی کردنه، نه نتیجهٔ صرفاً زندگی کردن. منظورم اینه که اگه می‌فهمیدیم هیچ شیوهٔ زندگی‌ای نیست که بتونه ما رو در برابر غم ایمن کنه، همه‌چیز خیلی ساده‌تر می‌شد. فقط باید بفهمیم که غم هم در عمل بخشی از ذاتِ شادیه. نمی‌شه شادی رو داشت و غم رو نداشت. البته هر دوی اینها برای خودشون حد و اندازه‌ای دارن، اما هیچ زندگی‌ای وجود نداره که توش بتونیم تا ابد غرق شادی محض باشیم. تصور اینکه چنین زندگی‌ای وجود داره، فقط باعث می‌شه توی زندگی فعلی‌مون بیشتر احساس غم کنیم.»
Aa
درست است که آن موقعیت‌های خاص را ازدست داده و نتوانسته بود شناگر المپیک، جهانگرد، مالک تاکستان، ستارهٔ راک، یخچال‌شناسی که زمین را نجات می‌دهد، فارغ‌التحصیل دانشگاه کمبریج، مادر و میلیون‌ها چیز دیگر بشود، اما هنوز هم تمام آن انسان‌ها به‌نوعی خودِ نورا بودند. همه‌شان خودش بودند. نورا می‌توانست تمام آن آدم‌های شگفت‌انگیز باشد و این حقیقت  برخلاف آنچه در گذشته فکر می‌کرد  برایش غم‌انگیز نبود، به‌هیچ‌وجه. الهام‌بخش بود، چون حالا می‌دانست وقتی بخواهد، چه کارهایی از عهده‌اش برمی‌آید
زی زی
راجر دانبار در دانشگاه آکسفورد برایش گفت که کشف کرده بود انسان‌ها ذاتاً جوری برنامه‌ریزی شده‌اند که فقط با صدوپنجاه نفر آشنا باشند؛ چون در زمان‌های گذشته، جوامع شکارچی گردآورنده به‌طور معمول صدوپنجاه نفر عضو داشتند.
Aa
وقتی نورا به زندگی اصلی‌اش فکر می‌کرد، مشکل اساسی و بنیادینش، همان چیزی که باعث شده بود کاملاً آسیب‌پذیر بشود، کمبود عشق بود.
زی زی
متوجه شد دلیلش برای خودکشی نه اندوهگین و ناراحت بودن، بلکه این حقیقت است که نورا به خودش قبولانده بود راهی برای فرار از این اندوه نیست.
زی زی

حجم

۲۸۴٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۳۵۲ صفحه

حجم

۲۸۴٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۳۵۲ صفحه

قیمت:
۶۰,۰۰۰
۴۲,۰۰۰
۳۰%
تومان