بریدههایی از کتاب شرجی تر از جنگ
۱٫۰
(۱)
عبدالحسین عتیق (عتیق بهبهانی ـ پسر) (۱۳۸۱ ـ ۱۳۲۴، بهبهان)
یاد شهیدان
یادی که در دلها هرگز نمیمیرد یاد شهیدان است
شوری که در دلها پایان نمیگیرد یاد شهیدان است
Ahmad
یوسفعلی میرشکاک (ـ ۱۳۳۸، شوش دانیال)
دور عاشقان
خیز و جامه نیلی کن روزگار ماتم شد
دور عاشقان آمد نوبت محرم شد
نبض جاده بیدار از بوی خون خورشید است
کوفه رفتن مسلم گوییا مسلَّم شد
ماه خون گواه آمد جوش اشک و آه آمد
رایت سیاه آمد، کربلا مجسم شد
پای خون دل وا کن دست موج پیدا کن
رو به سوی دریا کن ساحلی فراهم شد
هر که رو به دریا کرد آب روی ساحل شد
خنده را ز خاطر برد آن که گریه محرم شد
گریه کن! گلاب افشان! گل به خاک میافتد
باد مهرگان آمد قامت علی خم شد
قاسم و تپیدنها لاله و دمیدنها
مجتبی و چیدنها گل دوباره خرم شد
تشنه اضطراب آورد آب میشود عباس
گو فرات، خیبر شو! مرتضی مصمم شد
Ahmad
برادرم بهروز
در خیالهای پرداخت نخوردهاش
از اینکه کوچهای به نامش خواهد شد
چقدر راضی بود
همیشه میگفت
دلم برای آنها که بیکوچه میمیرند میسوزد
آی کوچهها، کوچهها
کدامتان تا همیشه بلند میمانید؟
آ آیی ...
کارون خوش گل و لای
به ماهیان موج گرفتهات بگو
با بلمهای به ماتم نشسته کنار بیایند
فسیل رقصهای له شده را
از زیر آوار پل به موزه نمیبرند.
Ahmad
بر طبق آخرین سرشماری در حولوحوش سال ۱۳۹۳ هجری خورشیدی
بیش از ۸۰ میلیون نفوس خرمشهر را ترک گفتهاند
و پناه را به شهرهای خودشان بردند!
برگردم از کجا این حدیث تکراری؟
گویا عکسها، گویا هستند!
فراموش نکنید:
بچههای جنوب شکستنیاند و حتی مصرفی! و کماکان در اوج.
مثل مصرف شیشه در آبادان!
با این همه، بچههای جنوب ماندهاند
ماندهاند با جنوب چه کنند!
Ahmad
سعید محمد حسنی (ـ ۱۳۵۲، بهبهان)
بچههای جنوب
جنگمان کردند فرصت تحمیل هم نداشتیم
ما بودیم بچههای جنوب اطفال نفت
از تجزیه جا ماندیم فی مدینه عبادان
هرم شرجی از محمره میآمد
بر طبق آخرین سرشماری فی ثنه ۲۵۵۵ شاهنشاهی
۳۶ میلیون نفر
سالن یک شهر که سابق بر این خرم بود حالا محمره!
از جنوب زمان زیادی گذشته است
از بازسازی هنوز ادامه داریم
از جنگ جنگ و تا گزارش پیروزی دادند!
بچههای جنوب خیلی وقت است برگشتهاند نامهایشان!
جاخوش کرده بر تابلوهای شهرداری
سرگیجه میادین و کمرکش کوچهها و کویها
لبخندهایشان تزئین بیلبوردها و بنرها!
اما توی عکسها بعد از این همه سال ریش درنیاوردهاند هنوز!
بچههای جنوب ریشه داشتند
ریش را اما بعضی از دیگران گذاشتند برای روز مبادا!
Ahmad
محمودرضا شالبافان (رضا وهاب) (ـ ۱۳۵۴، اهواز)
ع مثلِ عزت
چشمِ چپ یک قصیده جاریست
بغض من، مثلِ زخم تو کاریست
سینه سرخی که بیست سالش بود
باز آماجِ تیرِ تاتاریست
حکم قاضی که ... کات! ساکت شو
ولی آقا! زمانِ بیداریست
ما زمانی به مرگ میمردیم
ولی امروز دشنه اجباریست
خونِ ما نفت شد برای شما ...
خفه شو! قصه تو تکراریست
آی دژبان! به حکم شاهنشاه
چشمِ چپ طرح زیر سیگاریست ...
اشهدُ اَنَّ عشق یعنی که
چشم چپ یک قصیده جاریست
Ahmad
جمال پناهینژاد (ـ ۱۳۵۴، دزفول)
در یک طرف نگاه تری پشت پنجره
آن سو، سری کنار سری پشت پنجره
کنسرت آتش است و نوازندگان شب
با تارهای شعلهوری پشت پنجره
تصنیف ای پری تو کجایی که میوزد
با سوت مرد رهگذری پشت پنجره
هر شاخهای به رقص درآمد از این درخت
با هرزه بادِ دربهدری پشت پنجره
پرواز را به خاطرههایش سپرد و ماند
از آن پرنده یک دو پری پشت پنجره
گل داد یاس پیر و زمستان گذشت و نیست
«وارطان» هوای تازهتری پشت پنجره
با آنکه روز آمده باقیست هم چنان
از رد پای شب اثری پشت پنجره
فرقی میان پنجره باز و بسته نیست
وقتی همیشه بیخبری پشت پنجره
Ahmad
ایمان طرفه (ـ ۱۳۵۴، اهواز)
نام خلیج فارس
دردی است درون ما که طعمش رطبی است
در محضر عشق عاقلی بیادبی است
ما نام خلیج فارس را جنگیدیم
با اینکه زبان مادریمان عربی است
Ahmad
کورش کرمپور (ـ ۱۳۵۵، آبادان)
پنکه انگلیسی
یه پنکه انگلیسی
که آویزونِ از زمینو آسمونِ آبُدان
موج مونه گرفته
لابهلا ابرا گیر دادُم به خودم
تا آفتاب بتون بُخوره
بچرخیم بلکه یه چیزایی یادمون بیاد
یه چیزایی به هر کدوم از پرّههام ویلونه
ویلونن، گوشت و استخون فک و فامیلاتون که رفتن غربت
ویلونه، عکس بچهگیاتون که مو براشون غریبُم
«مسجد بوشهریا» زیر علمُم سنج دمام میزنه،
ویلون کلیسا لب یه پرم، زنگ میزنه ویلون
دوچرخههای «بیست هشتی» که از کنار پلیتا میرفتن
سر کارُ ئی گونیهای تیکه پاره مال شهیدا
که خدا میدونه هر کدومشون کجای دل کی میخواد بیفته
بیفته عین خُمپاره ترکش بزنه به اونایی که یادشون رفته
پنکه
یه پنکهای که زیر خمسه خمسه
با جونش میچرخید و بازی میکرد
Ahmad
وقتی ارهها به جان درخت میافتند
سایهها پراکنده میشوند
هر گوشهای از شهر که تاریک میشود
به حساب من میگذارند
کفنم را آتش میزنند
بعضیها برای یادگاری
پوست دیگران را میکنند
اگر به سن نوح میرسیدیم
باید قرارداد تمام جنگهای جهانی را میبستم
خانمها!/ آقایان!
با آبروی من وضو نگیرید
وقتی سنگ کودکان نمیرسد به گنجشکان
طبیعیست تمام کودکستان معصوم میشود
برگشتهام
نگاهت را بردار از این سیمهای خاردار
که من برای عکس یادگاری
انتخاب نکردهام آدمهای چپ و راستم را
راستش از چشمهای تو گذشتن بود که سختتر از میدان مین بود
Ahmad
حجم
۱۷۷٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۹۶ صفحه
حجم
۱۷۷٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۹۶ صفحه
قیمت:
۸۸,۰۰۰
تومان