بریده‌هایی از کتاب ماجرای ناپدید شدن ونکا راکول

احساس خوبی داشتم. هر بار که به دنیای کتاب پناه می‌بردم، حال‌وروزم خوب می‌شد. درکل، هر بار که قدم به مکانی فرهنگی می‌گذاشتم، حالم خوب می‌شد. این محیط برایم از هر داروی آرام‌بخشی آرام‌کننده‌تر بود.

خاطرات برایمان ضروری هستند. آنها به ما یادآوری می‌کنند که از کجا آمده‌ایم و به کجا قرار است برویم.

«هرازگاهی برگشتن به جایی که اصل‌ونسبمون به‌حساب می‌آد، کار بدی نیست. قبول داری؟

زمانی‌که در هواپیمایی در حال سقوط نشسته‌اید، بستن یا نبستن کمربندایمنی، فرقی به حالتان نخواهد کرد.

درحالی‌که نگاهی به یارانه‌اش می‌انداخت گفت: «آهان! یوکوئه!»

«هرکس سه زندگی دارد: یک زندگی اجتماعی، یک زندگی شخصی و یک زندگی پنهانی.»

کسی که گذشته را کنترل می‌کند، اختیار آینده را نیز در دست خواهد داشت. «آلدوس اوکسی»

کتاب‌ها باعث می‌شوند بتوانید زندگی‌های دیگری را نیز تجربه کنید، ولی هیچ‌گاه برای دلداری‌دادنتان، شما را در آغوش نمی‌گیرند.

از یک‌سو به‌نظر می‌آمد این اتفاقات روز قبل رخ داده بودند و از سویی تو گویی ابدیتی از آنها سپری شده بود.

یه وقتایی عقب‌نشینی از یه نبرد ازپیش‌باخته، بزرگ‌ترین پیروزی زندگی محسوب می‌شه.