نمیدانید چقدر سخت است
درد سایهات را هم بکشی
او در سلول انفرادیاش ناله کند
تو در سلول انفرادیات گریه
*𝐻𝑒𝒾𝓇𝒶𝓃
میخواهی جنگ زودتر تمام شود
پوکههایت را جمع کنی
و دستانت را بشویی
من اما در جنگیدن صبورترم
هروقت برای خانه دلم تنگ شد
با دوربین تفنگم عقبگرد میکنم
خانه را نشانه میروم
میبینم که همسرم
فاصله را به فرزندی قبول کرده
و هرچه این بچه بزرگتر میشود
ما دورتر میشویم
میبینم دلهره مدام
زنگ حیاط را میزند و فرار میکند
خانه تو را هم میبینم دوست مسلسچی
زودتر برگرد
خانوادهات را باید دفن کنی
*𝐻𝑒𝒾𝓇𝒶𝓃
صدای رادیو را زیاد میکنم
آن قدر زیاد
که دنیا بفهمد جنگ تمام شده!
|ݐ.الف
من اگر سرباز خوبی بودم
ماشه تفنگ را نمیکشیدم!
و تو اگر سرباز خوبی بودی
دشمن نمیشدی!
|ݐ.الف
نمیدانید چه لذتی دارد
بیرون از مرزهای زندگی
دراز کشیدن
|ݐ.الف
گچ را برداشت و با معادلهای ثابت کرد
هرکه را بیشتر دوست داریم
زودتر میمیرد
|ݐ.الف
خدا تو را
به بهانه صلح آفریده است
|ݐ.الف
با قصهای کودکانه
جنگ را میخوابانم
و آرامآرام
سلاحهای جنگی را
از دستان خوابآلودش بیرون میکشم
|ݐ.الف