بریدههایی از کتاب شکار هیولا
۴٫۴
(۵۶)
گفتم که، جای پسرم است!
نکند ... نکند در ایران دوباره ازدواج کردهای، نامرد؟
اسپوکی عصبانی شده بود و من از شدت خنده نمیتوانستم جلوی خودم را بگیرم. صدای خنده حاجی هم بلند شده بود. سیمرغ هم مودبانه تلاش میکرد جلوی خنده خودش را بگیرد، اما نمیتوانست.
بگو! بگو، خائن!
دلم میخواست کمی سر به سر اسپوکی بگذارم. گفتم: به نظرت اگر ازدواج کرده بودم، الآن بچهام چند سالش بود؟!
اسپوکی کمی با بالَش سرش را خاراند. حتماً داشت در ذهنش حساب کتاب میکرد من در کدام مأموریتم ازدواج مجدد کردهام که بچهمان الآن نوجوان شده.
خندیدم. گفتم: ایشان آقا سیمرغ هستند. ایرانیاند. اما جای پسر من هستند.
سیمرغ، زیر لب گفت: لطف شماست.
اسپوکی گفت: جان به لبم کردی تو. شما مردها را گور به گورتان هم بکنند، دوست دارید زنتان را حرص بدهید!
ز.م
با پوزخند گفتم: نجاتغریقها میگویند قویترین موجودات دنیا آنهایی هستند که دارند غرق میشوند. همهٔ زور عمرشان در آن چند دقیقه آخر جمع میشود.
محمدمهدی
اسرائیل بیست و پنج سال بعد را نخواهد دید.»
بعید هم نبود. دستگیری خود من، کشتهشدن پهپادی به قدرت کلنل هرمس و سه ساعت پرواز ایوب تا نزدیکی زرادخانه هستهای دیمونا، سه تا از شکستهای بزرگ اسرائیل در همین دو سال بود! به قول ایرانیها: «سالی که نکوست، از بهارش پیداست!»
🍃🌷🍃
پهپاد آرکیو ۱۷۰ آمریکایی! تو اسیر پدافند هوایی جمهوری اسلامی ایران هستی.
آه! بدبخت شده بودم. سعی کردم دوباره موتورهایم را برای اجرای مانور شلیک موشکی به حداکثر قدرت برسانم. اما یک اتفاق عجیب افتاد. موتورهایم گوش به فرمان من نبودند
🍃🌷🍃
قاهر، دفتر یادبود نمایشگاه را جلو برد و گفت: حضرتآقا! امکانش هست برایمان رهنمودی بنویسید؟
رهبر ایران لبخند زد و قبول کرد. بعد عصا را روی دست راستش گذاشت و با دست چپ نوشت: «این نمایشگاه، به همهٔ ما مسئولان پیام اقتدار و توانایی درونی را میدهد؛ و اعلام میکند که ما میتوانیم.»
محمدمهدی
بعد پرسید: تو قرار بود کجا را شناسایی کنی؟
گفتم: کارخانه غنی سازی نظنز.
گفت: آ بارک الله. ایوب هم دارد سمت بزرگترین زرادخانه اتمی اسرائیل میرود.
ایرانیها به سرشان زده بود! با ترس گفتم: «دیمونا» پر از کلاهکهای اتمی است! میدانید اگر منفجر شود کل اسرائیل را با خاک یکسان میکند؟
حاجی خندید و گفت: حالا کی خواست منفجرش کند؟! «آقا» قبلاً بهشان گفته بودند دوران بزن دررو تمام شده. گوش نکردند و تو را فرستادند. حالا ایوب دارد میرود، تا بفهمند که حرف حساب، جواب ندارد!
فقط همین عملیات ایوب کافی بود تا کل عملیات خیلی سرّیای که من قربانی آن شده بودم، منتفی شود. یک پهپاد ایرانی - لبنانی توانسته بود سیصد کیلومتر داخل خاک اسرائیل پرواز کند و هنوز هیچ سامانه پدافندیای به آن شلیک نکرده بود!
🍃🌷🍃
موتورهایم را روی دور تند گذاشتم تا هرچه سریعتر بالا بروم. اما ناگهان یک سایه سیاه ترسناک رویم افتاد!
داشتم سکته میکردم. نمیخواستم باور کنم حدسم درست است. با ترس به بالا نگاه کردم تا ببینم سایه چه چیزی در آن ارتفاع روی من افتاده بود.
زبانم بند آمد: جنگنده قاهر چند ده متر بالای سرم بود!
حسين یاسین
حاجی راست میگفت. ایرانیها تحلیلگران سیاسی قهاری بودند. از کاوشها گرفته تا سیمرغ و حاجی، تاریخ معاصر را خوب میدانستند و درباره هر موضوعی تحلیل داشتند. برخلاف ما آمریکاییها که دانشمان، آخرین مدهای روز بود و نام جدیدترین سگ فلان بازیگر!
اسکنایگل یک بار از کتابی برایم خوانده بود: «ملتی که تاریخ بداند، اشتباهات پیشینیانش را تکرار نمیکند.» مردم ایران هم دقیقا همین بودند. میدانستند از کجا آمدهاند، کجا هستند، و به کجا باید بروند.
Narjes
دوشنبه ۱۲ دسامبر ۲۰۱۱. اما این بار لحن فرمانده مثل همیشه نبود. داشت از روی یک کاغذ متنی را میخواند. معلوم بود زورش میآید آن جملات را از طرف فرمانده کل نیروهای نظامی ایالات متحده، یعنی رئیسجمهور، بگوید.
... به عنوان عالیترین مقام ایالات متحده آمریکا، رسما از ایران درخواست میکنم لاشه پهپاد متعلق به ما را، هرچه سریعتر برگرداند ....
🍃🌷🍃
ژنرال ادامه داد: تو باید کارخانه غنیسازی اورانیوم نطنز را شناسایی کنی. ایرانیها مخفیانه این تاسیسات بسیار بزرگ و پیشرفته را زیر زمین ساختهاند و ما باید راههای نفوذ به آن را شناسایی کنیم.
پرسیدم: وضعیت حفاظت کارخانه چطور است؟
ماهوارههای جاسوسی ما، هواپیماهای آواکس و حتی جاسوسهایمان چند ماهی است روی این کارخانه زوم کردهاند. حتی با اشلون هم، همهٔ تماسهای تلفنی و اینترنتی درباره نطنز را جمع کردهایم.
حسين یاسین
ما نباید مستقیماً وارد جنگ با ایران بشویم. آنها یک قدرت ناشناخته در منطقه هستند ....
رفیعی
نمایشگاه سالآنه دستاوردهای هوافضای سپاه!
مبارک باشد.
با این قدرتی که نیروهای هوافضای سپاه داشت، یک سال خیلی زیاد بود! هر فصل میبایست برایش یک نمایشگاه برگزار میکردند.
Narjes
حاجی به شوخی گفت: «اِ اِ اِ.... مث اینکه حاجخانم سر لخت است!» و دورتر رفت تا من برای صحبت با اسپوکی راحت باشم
کاربر ۶۹۶۱۱۸۹
نجاتغریقها میگویند قویترین موجودات دنیا آنهایی هستند که دارند غرق میشوند. همهٔ زور عمرشان در آن چند دقیقه آخر جمع میشود.
کاربر ۶۷۵۲۶۵۵
بله. واقعاً بیچاره مردم بیگناهش. برای همین، خواهرخوانده شهر «هیروشیما» ست که شما روی سر آن بمب اتمی انداختید.
من هیروشیما را میشناختم. ما در آنجا پایگاه نظامی داشتیم و بعضی از همرزمان سابقم به آنجا اعزام شده بودند.
سیمرغ با هیجان پرسید: میدانستید «بی ۲۹» ای که آن بمب اتمی را روی سر مردم بیگناه هیروشیما انداخت، بعدها از عذاب وجدان دیوانه شد؟
Narjes
اینجا دشت سردشت است. سی سال پیش، هواپیماهای بعثی، با بمبهای شیمیاییای که شما بهشان داده بودید به مردم اینجا حمله کردند.
حمله شیمیایی؟!
بله. سردشت اولین شهری در دنیاست که به آن حمله شیمیایی شده. خیلی هم شهید و جانباز داده.
Narjes
گزارش قاهر که تمام شد، رهبر از روی صندلی بلند شد. همه روی پا ایستادند. رهبر از این همه موفقیت خشنود بود. گفت: «مهمترین درس این نمایشگاه، اثبات استعداد و توانایی ملت ایران برای ورود به میدانهای دشوار و میدانهایی است که دشمن قصد ممنوعالورود کردن آنان، به آنها را دارد.»
قاهر، دفتر یادبود نمایشگاه را جلو برد و گفت: حضرتآقا! امکانش هست برایمان رهنمودی بنویسید؟
رهبر ایران لبخند زد و قبول کرد. بعد عصا را روی دست راستش گذاشت و با دست چپ نوشت: «این نمایشگاه، به همهٔ ما مسئولان پیام اقتدار و توانایی درونی را میدهد؛ و اعلام میکند که ما میتوانیم.»
Narjes
قاهر لبخندی زد و گفت: دست خدا پشت سر ماست. ما هم فعلاً قصد حمله به آمریکا را نداریم. فقط اجازه نمیدهیم کسی مزاحم یک شهروند آمریکا و یک شهروند ایران در سفر مسالمتآمیزشان به آنجا بشود! شما را تحویل همسرتان میدهیم و برمیگردیم.
حاجی گفت: حالا که تا آنجا میرویم، برویم کاخ سفید را هم بگیریم و حسینیه کنیم!
قاهر قاه قاه خندید. برای نخستین بار بود که آن قدر میخندید. گفت: تا وقتی جوانهایی مثل آقای بیست و سیمرغ هستند، نوبت به پیرمردهایی مثل من و شما نمیرسد، حاجی. اینها آتشِشان از من و شما تندتر است!
Narjes
حجم
۲۳۲٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۷۰ صفحه
حجم
۲۳۲٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۷۰ صفحه
قیمت:
۷۷,۵۰۰
۳۸,۷۵۰۵۰%
تومانصفحه قبل
۱
صفحه بعد