بریدههایی از کتاب آقای مرسدس
۳٫۵
(۲۶)
اخیراً تعدیل نیرو شدم. این اصطلاح جدیدِ قرن بیستم برای اخراج شدنه.
Tamim Nazari
تو نمیتونی کسی رو وادار به فکر کردن بکنی
Tamim Nazari
وقتی انسانها ناراحت هستند دلت میخواهد آنها را در آغوش بگیری، به پشتشان ضربات آرامی بزنید و دلداریشان بدهید. اما در مورد بعضی از آنها دلت میخواهد ضربه محکمی به چانهشان بزنید و بگویید مرد باش
Tamim Nazari
دختر گفت: «اگه یه کار پیدا کنم، یکی رو استخدام میکنم تا از بچه نگهداری کنه. اما من و پاتی، امشب رو باید تحمل کنیم.»
بچه سرفه خشنی کرد، اما آگی اهمیتی نداد. بچه توی کالسکهاش تکانی خورد و بعد دوباره آرام گرفت. آگی بچه را خوب قنداق کرده و دستکشهای کوچکی هم به دستش کشیده بود.
آگی با ناراحتی با خودش گفت: «بچهها بدتر از این رو هم میتونن تحمل کنن.»
Tamim Nazari
نشستن روی مبل راحتی جایی که تعداد خیلی زیادی بعد از ظهر در حال غرق شدن در برنامههای تلویزیون هستند به او احساس پوچی میدهد و بدون تماس با ذات خودش که در خلال زندگی کاریش بیارزش دانسته منطق، قدرتش را از دست میدهد
Tamim Nazari
خاله شارلوت نگرانیش را در مورد هالی نشان داد - یک نگرانی که هاجز هم در آن شریک است - اما هیچ اندوهی در مورد دختر خواهر تکهتکه شدهاش به او دست نداد. هاجز حدس میزند که بزرگترین چیزی که خاله شارلوت در مورد جانی به آن علاقه دارد این است که بداند حالا دیگر چه بلایی سر آن همه پولی که جانی از خواهرش به ارث برده میآید.
Tamim Nazari
هالی گیبنی توی توالت خانه شوگرهایتس است، آرزو داشت میتوانست به مراسم یادبود نرود البته با درک این قضیه که مادرش هرگز این اجازه را به او نمیدهد. اگر اعتراض کند که حالش خوب نیست در این شرایط خدمت مناسبی که مادر برایش انجام میدهد این است که او را به دوران کودکیش بر میگرداند تا بگوید: واقعا مردم چی فکر میکنند؟ و اگر هالی اعتراض کند که اهمیتی ندارد مردم چطور فکر میکنند، هرگز آن آدمها را در زندگیشان نمیبیند (به جز جانی) آن وقت مادر طوری به او نگاه میکند که انگار دارد با زبان خارجی حرف میزند
Tamim Nazari
برای دوبراهآن، آن پول به نظر یک سطل پر از پول نقد میآمد. او اقساط خانه را با بانک تسویه کرد و یک ماشین نو خرید. هرگز به ذهنش خطور نکرد که بعضی از سطلها پر میشوند البته فقط یک بار.
Tamim Nazari
یک نیروی جهانی قدرتمند در کار است که همیشه سعی دارد چیزهای غلط را توی مسیر درست بیندازد.
Tamim Nazari
مادر ممکن است مست باشد. ممکن است فقط یکی دو بار در هفته آشپزی کند حتی میتواند قد کثافت اذیت کننده باشد اما بعضیوقتها میتواند ذهن برادی را مثل یک کتاب باز بخواند.
Tamim Nazari
برای خواهرم هر سردردی به معنای یه نوع غده مغزی و هر جوش، سرطان پوست بود. یه بار چشمهاش قرمز شده بود و اون یه هفته صرف کرد تا ما رو قانع کنه داره کور میشه
Tamim Nazari
خانم ترلاونی، آه چرا، آه چرا، آه چرا کلید ماشینت را در جاسوئیچی جاگذاشتی؟ اگر آن روز صبح کلید را روی جاسوئیجی ماشینت ندیده بودم، هیچ یک از اینها اتفاق نیفتاده بود. اگر کلیدت را در جاسوئیچی جا نگذاشته بودی هنوز آن بچه کوچولو و مادرش زنده بودند. من تو را سرزنش نمیکنم چرا که مطمئن هستم ذهن تو پر از مشکلات و دلواپسیهای خودت بوده اما کاش این اتفاق نمیافتاد. اگر تو فراموش نکرده بودی سوئیچت را با خودت ببری اوضاع فرق کرده بود و من در این جهنم گناه و اندوه نمیسوختم.
Tamim Nazari
«تو یه پلیسی؟»
هاجز میگوید: «بازنشسته شدم ولی این قضیه به این معنی نیست که حقوق خودم و مسئولیتهای تو رو فراموش کرده باشم
Tamim Nazari
بچه میگوید: «توی اون زمین بازی مواد میفروشن.»
هاجز تقریباً مهربانانه میگوید: «میدونم، اما تو مجبور نیستی چیزی بخری.»
Tamim Nazari
«بعضی وقتها دلم میخواد برای کولومبین و۹.۱۱ و مصرف کردن مواد هورمون توسط باری باندزهم عذرخواهی کنم.» دختر خندهای عصبی کرد و ادامه داد: «بعضی وقتها حتی دلم میخواد برای منفجر شدن موشک اون فضانورد هم عذرخواهی کنم. وقتی این اتفاق افتاد من هنوز داشتم تاتیتاتی کردن رو یاد میگرفتم.»
Tamim Nazari
اون شب برای مادرم کوکوسبزی سفارش دادم –یه اُملت گیاهیه با اسفناج و گشنیز– و برای خودم هم قیمه سفارش دادم، که یه خورش خوشمزهست با لوبیا، سیبزمینی و قارچ. برای معده خیلی سبکه.» خانم یقهاش را صاف کرد. «از وقتی نوجوون بودم مشکل جدی اسید معده داشتم. به مرور زمان آدم یاد میگیره که باهاش بسازه.»
هاجز گفت: «فکر کنم سفارش غذای تو...»
خانم اضافه کرد: «و شلهزرد برای دِسر، پوره برنجه با دارچین و زعفرون.» خانم، لبخند غریب و زشتی زد. مثل آن صاف کردن اجباری یقه قایقیاش. «این زعفرونه که غذا رو خاص میکنه. حتی مادر هم همیشه شله زرد میخوره.»
Tamim Nazari
زن صدای نزدیک شدن آگیِ کمنفس را شنید و چرخید. دختر جوان حتی با کبودی زیر چشمهایش به حد کافی جذاب به نظر میرسید. کنار پاهایش یک ساک کوچک بافتنی قرار داشت. آگی با خود فکر کرد که شاید وسایل نگهداری بچه توی
بتمن
آگی اودنکیرک یک ماشین داتسون مدل ۱۹۹۷ داشت که علیرغم کارکرد زیادش هنوز خوب کار میکرد، اما بنزین گران بود، مخصوصاً برای کسانی که بیکار بودند، به علاوه مرکز خرید آنطرفِ شهر قرار داشت. بنابراین تصمیم گرفت آخرین اتوبوس شب را سوار شود. ساعت بیست دقیقه بعد از یازده شب در حالی که کولهپشتیاش بر دوش و کیسه خواب لوله شدهاش زیر بغلش بود از اتوبوس پیاده شد. با خودش فکر کرده بود که احتمالاً ساعت سه نیمه شب از همراه داشتن کیسه خواب خوشحال خواهد شد چرا که شبِ سرد و نمناکی بود.
همچنان که از اتوبوس پیاده میشد، راننده گفت: «موفق باشی، مرد. به خاطر اینکه اولین نفر توی صف هستی حتماً یه چیزی گیرت میآد.»
بتمن
حجم
۵۷۰٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۵۷۱ صفحه
حجم
۵۷۰٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۵۷۱ صفحه
قیمت:
۱۰۷,۰۰۰
تومان
صفحه قبل
۱
صفحه بعد