- طاقچه
- دفاع مقدس
- کتاب چریک پیر
- بریدهها
بریدههایی از کتاب چریک پیر
۴٫۸
(۹)
همان روزهایی که قطعنامه ۵۹۸ با درایت و تیزهوشی حضرت امام پذیرفته شد، ارتش عراق، دچار یک خطای استراتژیک شد و تصور کرد که ایران این قطعنامه را از موضع ضعف پذیرفته است. رکن سیاسی میان قوای سهگانه ارتش حزب بعث جا انداخته بود که الان وقت ضربه زدن به ایران است. البته این تصور واهی بود، چون هر جا که نفوذ میکردند، تا ۲۴ ساعت هم نمیتوانستند دوام بیاورند، و نیروهای ارتش و سپاه آنها را به عقب میراندند.
محمد
آنطور که میگفتند، فقط پنج دستگاه تانک ایرانی، جلوی ارتش عراق را در دشت ذهاب گرفته بود.
محمد
همین که علیزاده بر زمین افتاد، پیرقلیزاده چند بار از لای سوراخ کیسه به سمت عراقیها نگاه کرد. او، که آمدن عراقیها را به سمت ما میدید، ناگهان با یک خیز به سمت یک شهید رفت، سلاحش را برداشت و به سمت عراقیها شلیک کرد. از لای سوراخ دیدم که او وارد جاده باریک کنار پد شد و با شجاعت و مردانگی هر چه تمامتر، دو سرباز عراقی را بر زمین انداخت. تا رفتم صدایش کنم، ناگهان یک آرپیجی به سمتش شلیک شد و به کمرش اصابت کرد. بدن پیرقلیزاده دو نیم شد! آرپیجی او را از وسط نصف کرد!
محمد
تانکهایی که داشتند مقاومت میکردند، از پادگان ابوذر بودند. وقتی به شهر رسیدیم، خبر رسید که عراقیها دو تا از آن شش دستگاه تانک را زدهاند و چهار تای دیگر دارند مقاومت میکنند.
محمد
پیرمردها، پیرزنها، و کودکان در حال گریه و زاری بودند. صحنههای فرار مردم به قدری وحشتناک و دردآور بود که فکر نمیکنم هیچ قلمی بتواند آن را بیان کند.
روز اول پاییز بود؛ روزی که بچهها میبایست به مدرسه میرفتند، اما ارتش عراق، مردم این مناطق را آواره کرده بود. خاطرات آن روز آنقدر زجرآور است که ما شاهدان آن صحنهها هم تواناییِ توصیف و بیان آنها را نداریم.
محمد
کمی شلوغتر بودم، با بچهها شوخی میکردم. سرکار استواری صدایم کرد و گفت: «بچهجان، تو، یا دیوانه هستی، یا خُل!»
پرسیدم: «سرکار استوار، برای چی این حرف را میزنی؟»
گفت: «دیوانه، داریم به کردستان میرویم. میدانی یعنی چه؟»
ـ نه! چه اشکالی دارد؟
ـ اشکالش این است که مردم کردستان شاید حقی از آنها ضایع شده که شورش کردهاند. در کردستان اگر مجبور شویم به سمت کسی تیراندازی کنیم، چه؟ میدانی آن وقت چه بلایی سرمان میآید؟ همان بلایی که سر گروهبان رضایی آمد، و اعدامش کردند. اگر هم تیراندازی نکنیم، دادگاه نظامی داریم و بعدش اعدام صحرایی!
به گفتههای استوار فکر کردم؛ شاید راست میگفت.
محمد
مدتی که در مهاباد بودم، گاهی به بهانه خرید، با مردم شهر همصحبت میشدم و سؤالاتی میکردم و تا حدودی فهمیدم که این گروهها برای منافع شخصی و طمعطلبی میخواهند کشور را به هرج و مرج بکشانند؛ و الا دلیلی ندارد که با حکومتی که تازه بر سر کار آمده است، جنگ مسلحانه بکنند. از این رو، حرف آن استوار را، که دلم را داخل قطار خالی کرده بود، فراموش کردم و از آمدنم به مهاباد احساس غرور میکردم.
محمد
روستای ما آنقدر عقبافتاده بود که شاید بعضی از اهالی حتی نمیدانستند در کشوری به نام ایران زندگی میکنند! از طرفی، فقر و گرسنگی و نداری به اندازهای توی ده کوچک ما نمایان بود که هر تازهواردی را به شگفتی میانداخت. توی این روستای کوچک و کوهستانی، کسی سرپناهی در برابر گرما و سرما نداشت، چون زیر صخرهها یا زیر درختان جنگلی گزران زندگی میکرد.
محمد
حجم
۹۰۵٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۳۸۸ صفحه
حجم
۹۰۵٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۳۸۸ صفحه
قیمت:
۱۱۶,۰۰۰
۵۸,۰۰۰۵۰%
تومانصفحه قبل
۱
صفحه بعد