بریدههایی از کتاب پیله
۴٫۸
(۲۵)
همیشه به سرم میزند از خانه و زندگیام بِکَنم، بروم در این قبایل عشایری و باقی عمرم را درکوچ بگذرانم، از این پاییز تا آن بهار؛ از آن بهار تا این پاییز. آنقدر در میان بهار و پاییز در کوچ به سر ببرم. تا عمرم به سر بیاید و در میان کوه پایهای دور و غمگرفته خاکم کنند. طوری که حتی خودشان هم در کوچهای بعدی نشانی از مدفنم نیابند و کوهستان مرا در میان تمام زمانهای ماضی و نیامده، در یک بینهایت رمزآلود گم کند.
دوست دارم بروم و با آنها کوچ کنم تا از این به بعد تمام قدمهایم در کوره راههای صعب العبور کوهستانی پشت سر قاطر پیری باشد که با سختی بار و بندیل بسته شده بر دوشش را در شیب تند کوهستان به آهستگی میپیماید. چند حیوان اهلی و سگ نگهبان از پشت سر و چند مرد تفنگ بهدوش قبیله از جلو احاطهام کرده باشند. در میان راهپیمایی طولانی کوچ پاییز، دست بیندازم میان بار و بندیلها و یکی از مرغهای حناییرنگ و ساکت را بردارم تا در ادامهٔ مسیر در آغوش کشیده و نوازش کنم و بههمراه همدم کز کرده در آغوشم، در حین رفتن، به تماشای آفتاب بیجان عصر پاییز بنشینم که پشت کوههای رفیع غولآسا در حال پنهانشدن است. اما چنین جمع بیغل و غشی چگونه میتواند پذیرای آدم پُر آشوبی مثل من باشد؟!
احسان عبدی/نویسنده و ویراستار
فکر نمیکنم شما درک کنید که تنهایی درونی یعنی چه؟ نمیدانید وقتی آدم مجبور میشود از خودش گریز کند و از دست خودش به خودش پناه ببرد یعنی چه! یا اینکه کلاف سر در گم شدن در زندگی چه دردی و زجری دارد؛ آنهم در عمری که هر روز و هر ساعت و لحظهٔ رفتهاش دیگر به حساب زندگیات بر نمیگردد.
احسان عبدی/نویسنده و ویراستار
حالا که میخواهم به سفری ابدی بروم کاش میشد که جسدم را بسوزانند و خاکسترم را در کولهپشتی کوهنوردی تنها و افسرده بگذارند تا در یک بعد از ظهر غمگرفتهٔ پاییزی از بالای الوند رهایم سازد. بلکه از میان کوچه باغهای پُر خاطرهٔ جوانی و از لابلای شاخههای خزانزدهٔ درختان گردو، بر خاک و درختان آنجا بنشینم.
اما از آنجا که امکان تحقق چنین امری امکان پذیر نیست، کاش میشد مرا ببرند در انتهای همان کوچهباغها. پای آن امامزادهٔ قدیمی فخرآباد. ببرند و همانجا به دامان خاک پر خاطرهٔ آنجا و به دامان خاکم بسپرند. درست همانجایی که در زمان های دور، پدرِ مادرِ مادرم را به خاک سپرده بودند. همانجایی که حتینشانی از سنگ مزار او هم دیگرز یافت نمی شود.
مرا ببرند آنجا تا به درازای یک بینهایت، در حالی که پشتم را به هیاهوی شهر و رویم را به الوند کردهام، بهخوابی ناز و ابدی فرو بروم. بلکه بعدها استخوانهای پوسیدهام از طریق خاکی نمدار، با چهار فصل زیبای آنجا همسو شود. از بارشهای پر طروات بهاری گورم نمناک شده و تابستانها مزارم طعم خوش آلبالوهای آنجا را بگیرد، پاییزها گورم از برگهای خوشبو و خزانزدهٔ درختان گردو فرش شود و زمستانها زیر برف سنگین، انتظار یک بهار دیگر را بکشم
احسان عبدی/نویسنده و ویراستار
گفت:
-یک دقیقه صبر کن پسر! آخر این چه پیلهای است که دور خودت تنیدهای و در قالب این و آن فرو رفتهای؟
گفتم: همه پیله میکنند. خود تو، از دوران بازنشستگیات در میان اخبار تلویزیون و روزنامههایی که برایت میآورم، خودت را اسیر کردهای!
گفت: من آردهایم را ریخته و الکم را آویختهام.
گفتم: دوباره پیله کن، مثل من. به خودت فرصت دوباره بده.
گفت: همهٔ آدم ها دور خودشان پیله میکنند. بارها و بارها. یکی از پیلهاش پروانه بیرون میآید؛ یکی هم آنقدر زمخت و سفت دور خودش پیله میبندد که آخر سر به نابودیاش ختم میشود. نگاه کن ببین پیلهات از چه نوع است. باید مثل کرم درونش وول بخوری تا نابود شوی یا به تو فرصت پرواز میدهد؟!
به او گفتم: قبلترها آنقدر پیلههای بد قلق دور خودم پیچیدهام که امروز راه و رسم پروانگی را فرا گرفتهام. حالا هم به چنان پروانهای مبدل شدهام که شکوه پروازش را یک دنیا نظاره میکند.
احسان عبدی/نویسنده و ویراستار
-خانم محترم! وقتی شما اینقدر زیبا و جالب تنهاییتان را توصیف میکنید و شکل و ابعادش را در ذهن منِ مخاطب ترسیم کرده و راه حلی حتی شده رمانتیک و تخیلی مثل کوچ عشیرهای برایش میسازید، یعنی اینکه تنهاییتان اندازه دارد؛ فرم و شکل دارد. اما من تنهاییام آنقدر بزرگ و غریب و وسیع است که در هیچ بُعدی جا نمیشود. اصلاً آنقدر بزرگ است که نمیتوانم آنرا ببینم؛ چه برسد به اینکه بتوانم ترسیمش هم بکنم. تنهاییام به قدری گنگ و ناشناخته است که هیچ واژهای از هیچ زبانی، از عهد عتیق گرفته تا هزاران سال بعد از مرگم هم برای توصیفش پیدا نشود.
شما میگویی بعضی وقتها از دست خودت به خودت پناه میبری. اما من حتی خودم را هم در تنهاییام گم کردهام. حتی خودم را هم ندارم که به آن پناه ببرم.
اگر تنهاییات را میبینی، لمس میکنی و آنرا شناختهای، بدان که عمق تنهایی ات قابل سنجیدن است؛ اندازه دارد؛ قابل قیاس است؛ میتوان بر آن افزود یا از آن کاست و حتی آنرا بالاخره یک روز و یک جایی از میان برداشت.
اما من خودم مفهوم تنهایی شدهام، میدانید چرا؟ چون در او غرق شدهام! خودم شکل تنهاییام هستم.
احسان عبدی/نویسنده و ویراستار
-از چه میخواهی فرار کنی؟ از خودت؟! فکر میکنی تمام این آدمهایی که در گوشهکنار دنیا دارند زندگی میکنند، همه از درون پُر و بدون انزوای درونی بوده و همه در شرایط ایده آل هستند؟ نه اینطوریها هم نیست! هر کسی در زندگی یک سر افسارش در دست خوشیها و اُمیدهایش است و آن سر افسارش را تنهایی و دلتنگیهایش گرفتهاند. آدمی را ندیدهام که در زندگی همهجوره کامیاب بوده باشد. مگر اینکه گوهر وجودی درونیاش آنقدر صیغل خورده و آنقدر خودسازی محکمی داشتهباشد که بود و نبود دنیای اطراف رویش تاثیر نگذارد. که این دسته از آدمها هم مثل گونههای در حال انقراض، کمیاب و نادیدنی شدهاند.
احسان عبدی/نویسنده و ویراستار
هیچ شوقی برای سفر نداشت. روی صندلی کنار پنجره کز کرد و بهجای تماشای بدرقهٔ اهالی و تماشای منظرهٔ دور شدن از آن سرزمین افسرده، سرش را بهزیر انداخت و به چیزی موهوم که خودش هم نمیدانست چیست فکر کرد! غربت درونیاش به قدری ژرف بود که حتی ترس از مُردن هم قدرت رویایی و برابری با آنرا نداشت. ضخامت پیلهای که دست روزگار به دورش پیچیده بود با توانش برای پروانگی همخوانی نمیکرد. دوست داشت که اگر قرار بر وقوع معجزهای برای رهاییاش ازآن وضعیت باشد، زمان وقوعش از تمام دردهایش جلو بیفتد.
احسان عبدی/نویسنده و ویراستار
تمام نویسندگان دنیا روزی قلمشان را کنار گذاشتند تا یکیشان مغلوب سرطان شود، آن یکی تصادف کند، دیگری سکته کند، یکی شیر گاز را به روی خود باز کند، یکی گلوله بخورد و دیگری آرام و بیصدا به خواب ابدی برود، اما مرگ من در میان تمام نویسندگان استثنا است؛ مانند تمام زندگیام که منحصر به فرد بوده است!
احسان عبدی/نویسنده و ویراستار
اکثر اوقات برایم، دیدار با یک رفیق قدیمی فقط در همان دیدار اول ذوق و خاطرات گذشته را زنده کرده و بعد مانند دو سیاره که در چرخش مدار خود پس از سالها به یکدیگر نزدیک میشوند، با همان سرعت دوباره از هم دور شدهایم و به ندرت پیش آمده که کسی از دورانی دور در زندگیام پیدا شده که همان شور و حال گذشته را در مدت زمان طولانی زنده نگاه داشته باشد.
احسان عبدی/نویسنده و ویراستار
وقتی نام دوستی و رفاقت میآید، خاطراتی در ذهن انسان نقش میبندد که بیشتر به دوران نوجوانی، جوانی و حتی کودکیاش مربوط میشود. گرچه دوستی هیچ شرط سنی نداشته و در میانسالی و حتی سالخوردگی نیز دامنهٔ بعضی رفاقتها کشیده میشود، اما یاد بازیهای کودکانه و گشتوگذارهای دوران شباب، همیشه حس ناب تازه بودن را تداعی میکند. بخصوص اینکه یکی از آن آدمهای روزگار دور را تا به حال در رکاب زندگیات نگه داشته و یا اینکه بعد از سالها او را پیدا کرده باشی.
هر چند ادامهٔ دوستیها اکثراً مانند گذشته چندان میسر نمیشود. زیرا رفیقهای قدیمی با گذشت سالها دیگر آن آدم سابق نبوده و در قید و بند قواعد خاص زندگی خودشان شدهاند یا بر عکس آنها همان آدم سابق مانده و ما از شخصیت گذشتهٔ خود فاصله گرفتهایم.
احسان عبدی/نویسنده و ویراستار
هر کسی با تمامی وجود اگر بخواهد از درون در خود تغییری ایجاد کند و به بیداریروحانی برسد، بهطور قطع کائنات از طریق نیروهای معنوی, مادی و انسانی، او را در رسیدن به تعالی روحانیاش کمک خواهند کرد.
احسان عبدی/نویسنده و ویراستار
"هیچگاه در زندگی نفهمیدم که تا چهحد نمیفهمم. "
احسان عبدی/نویسنده و ویراستار
اگر تنهاییات را میبینی، لمس میکنی و آنرا شناختهای، بدان که عمق تنهایی ات قابل سنجیدن است؛ اندازه دارد؛ قابل قیاس است؛ میتوان بر آن افزود یا از آن کاست و حتی آنرا بالاخره یک روز و یک جایی از میان برداشت.
M Karamali
ضخامت پیلهای که دست روزگار به دورش پیچیده بود با توانش برای پروانگی همخوانی نمیکرد.
M Karamali
هر کسی یک رنگ خاص، برایش مفهوم عشق را میرساند و او را به خاطرات شیرین گذشتهاش پیوند میزند؛ من نیز با رنگ صورتی گلبهی، به عشق در گذشتههای دور پیوند میخورم.
احسان عبدی/نویسنده و ویراستار
تفاوت افسردگی با شیدایی این است که وقتی افسرده هستم فقط خودم هستم. یک منتقد تنها و سختگیر دربارهٔ خودم میشوم؛ خودم را فلک میکنم به خودم سخت میگیرم و آخر سر خودم از دست خودم به گوشهای میروم و برای خودم بساط گریه و دلسوزی راه انداخته و برای بخت نداشتهام گریه میکنم. اما شیدا که میشوم در پوست خودم هم نمیگنجم. دائم میخواهم یکی برتر از خودم باشم. خود بزرگبینی مرا در یک آدم دیگر حل میکند.
احسان عبدی/نویسنده و ویراستار
دلم میخواست که به جای انسان، یک پیچ از آن همه دم و دستگاههای ایستگاه فضایی بودم و با یک موشک از این کرهیخاکی بیرون انداخته میشدم تا از آن بالا به جنب و جوش مسخرهٔ آدمها را به سخره بگیرم. تا از آن دور دست به همهٔ قوانین نوشته و ننوشته، تمام قواعد و آداب دست و پا گیر، همهٔ باید و نبایدها و مسئولیت و سگدو زدنها بخندم و دیگر هم گذرم به زمین نیفتد و آخر سر به همین مناسبت میمون و خجسته، در آن فضای لامتناهی جشن یک نفرهای را خودم با خودم گرفته و در حین شادمانی، آرام و آسوده به تمام حرص و جوشها و چشم و همچشمیهای مزخرف و گذرا زل زده و یک دل سیر بخندم. به تمام جنب و جوش آنهایی که روی سرسرهٔ زندگی به طرف سراشیبی گورهایشان سرازیر شده بودند.
احسان عبدی/نویسنده و ویراستار
منکر آن نیستم که تمام انسانها با تضادهای درون خودشان دست و پنجه نرم میکنند. آنها هم مثل من شخصیتیهای متفاوت و متضاد در درونشان دارند. همه آنها بدون استثنا با شخصیتهای خوب و بد، شاکر و شاکی، رضایتمند و غرولند کن. بالغ و کودک، قانع و طماع، بخشنده و ممسک، پرهیزکار و گناه کار و دیگر شخصیتهای متضاد درونی مواجه و آشنا هستند که به فراخور شرایطشان میتواند فعال یا در انفعال باشد.
اما آنچه باعث شد خودم را متفاوت با بسیاری از آدمهای پیرامونم بدانم، دست به یکی کردن این دو نیرو برای به انزوا بردن و آزارم بود. ایندو، یعنی شیدایی و افسردگی، سالهاست در خفا دست اتحاد به یکدیگر داده و مرا ملعبهای برای رفتن به جهنم درونم کرده و از داشتن شرایطی نرمال و یک زندگی آرام جدا ساختهاند. به همین سبب تصمیم گرفتم آنچه را که نمیتوانم براحتی بهزبان آورده و از همان روزگاران دور تا امروز بابت آن عذاب کشیدهام را در دفترم با بازی کردن با لغات و جملات ترسیم کنم.
احسان عبدی/نویسنده و ویراستار
در یک حالت خاص درونی قرار دارم که بعید میدانم کسی از عمق آن مطلع باشد. مدتهای مدید است در نوعی تضاد درونی گرفتار شدهام که ارتباطم را با خودم هم دچار اختلال کرده است. بههمین سبب تصمیم گرفتهام تا زمانی که با خودم بر سر رفع یا کنار آمدن با این تضاد چندساله به راهحل یا تفاهمی نرسم، ارتباطم را با دیگران تا حد ممکن کاهش دهم، بلکه بتوانم راه حلی قطعی برای رهایی از این سرطان چندین سالهٔ روح و روانم پیدا کنم.
احسان عبدی/نویسنده و ویراستار
من کی هستم؟ من یک دنیام! مثل تمام آدمها! همهٔ آدمها برای خودشان یک دنیا هستند. از آن کارتنخوابی که سر در سطل زباله دارد گرفته تا آن پرفسور مغز و اعصاب!
احسان عبدی/نویسنده و ویراستار
حجم
۲۰۹٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۰۲ صفحه
حجم
۲۰۹٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۰۲ صفحه
قیمت:
۹,۰۰۰
تومان