بریدههایی از کتاب رنج و سکوت
۴٫۴
(۵)
میگفت: «وقتی کسی همه چیزش رو از دست بده، بهترین وقته که بیاریش توی بازی.»
محمدحسین
پدر و مادرشان زنده بودند. زندگیشان باثبات به نظر میرسید. صحیح و سالم بودند. همین کافی بود.
maryam_ghanbari💎
«ما نمیتونیم تظاهر کنیم چهل سال جنگ بیرحمانه، جانفشانی، زندان و نامردمی تأثیری روی قلب و روح ما نذاشته. قلب و جسم ما شکسته. این جریانات زاویهٔ دید ما رو تغییر داده و هر روز ما رو سختتر از روز قبل میکنه.»
maryam_ghanbari💎
طبق آمار نزدیک به سیوسه میلیون امریکایی ـ حدود ده درصد از جمعیت ـ ریشهٔ ایرلندی دارند.
محمدحسین
در زندان، وقتی ارتش موقت کارگاههای آموزشی دربارهٔ استراتژی برگزار میکرد، از مفاهیم پایهای این بود که یکی از رویکردهای انگلیسیها برای مقابله با شورش، «اعطای نقش رهبری به کسانی است که میخواهند با آنها مقابله کنند»
محمدحسین
همانطور که لای بوتههای متراکم را جستوجو میکرد، به این میاندیشید که انسان چقدر زود خود را با محیط بیگانه وفق میدهد.
محمدحسین
هیوز به فلسفهای پایبند بود که در کودکی پدرش به او القا کرده بود: اگه میخوای مردم رو وادار کنی کاری واسهت انجام بدن، خودت هم باهاشون همراه شو.
محمدحسین
مایکل دید که تابوت پدرش را در زمین یخزده دفن میکنند، آنوقت با خود اندیشید مگر اوضاع بدتر از این هم میشود؟
maryam_ghanbari💎
وانها صورتشان را با دستمال آغشته به سرکه خیس میکردند و دوباره به بیرون میرفتند تا بیشتر سنگ پرتاب کنند. یکی از خبرنگارانی که داشت گزارشی از این محاصره تهیه میکرد، گازهای اشکآور را «عامل اتحاد» توصیف کرد، چیزی که توانسته بود «جمعیت را با یکدیگر همدل و به خاطر تنفری که از دشمن داشتند، متحد کند.»
maryam_ghanbari💎
بااینحال دلورس به این نتیجه رسید که مبارزهٔ مسلحانه که پدر و مادرش از آن دفاع میکردند شاید راهحل مناسبی نبوده و دیگر قدیمی شده باشد، مثل یادگاری از گذشته.
maryam_ghanbari💎
همیشه این ویژگی کبوترها را تحسین میکرد: شاید گمراه و سرگردان شوند اما از روی غریزه همیشه به زادگاه خود بازمیگردند.
محمدحسین
آدامز یک بار گفت: «گروههای شورشی شاید برای کسانی که حوصلهاش را دارند سرگرمی لذتبخشی باشد اما از نظر سیاسی ارزشی ندارند.»
محمدحسین
هیوز گفته بود مبارزهٔ مسلحانه شبیه راه انداختن یک قایق است. «صدها نفر قایق را که در شن و ماسه گیر کرده بیرون میکشند و راه میاندازند و قایق با جلال و جبروت دور میشود و آن صدها نفر مردم بدبختی را که بهسختی راهش انداختهاند، پشت سرش روی ماسهها و آتوآشغالهای ساحل جا میگذارد. این حسی است که من دارم.»
محمدحسین
مککان گفت: «گاهی ما اسیر آرمانها میشویم»
محمدحسین
برای ارتش جمهوریخواه این تضادی ویرانگر بود: مردی که سازمان برای از بین بردن جاسوسها استخدام کرده، خودش جاسوس از آب درآمده بود.
محمدحسین
در طول جنگ سرد، مأمور سیا جیمز جیزز انگلتون معتقد بود جاسوسی روسی در دفتر او نفوذ کرده است، بنابراین سالها کارش را کنار گذاشت و سعی کرد این جاسوس دوجانبه را پیدا کند اما اکنون همه میدانند این فکر، توهمی بیش نبوده است. شکار جاسوسها ممکن است به جنونی مخرب منجر شود، سوءظنی که انگلتون خود نیز گرفتارش شد. او بعدها کار در سازمان ضدجاسوسی را به «بیابانی پر از آینه» تشبیه کرد.
محمدحسین
کمپبل فهمید بهترین خبرچینها اغلب «عوامل نزدیک به هدف» هستند، نه خود هدف اطلاعاتی بلکه کسی که همیشه در کنار اوست. اگر رانندهٔ گری آدامز را استخدام کنید اطلاعات ارزشمندتری به دست میآورید تا اینکه خود آدامز را استخدام کنید. (در سال ۲۰۰۸ مشخص شد روی مکشین که در دههٔ ۱۹۹۰ رانندهٔ شخصی گری آدامز بوده، جاسوس انگلیسیهاست.)
محمدحسین
از زمان ایلیاد، مصر باستان و ایام پیش از آن، مناسک خاکسپاری در اکثر جوامع انسانی کارکرد بسیار مهمی داشته است. فرقی نمیکند عزیز از دسترفتهتان را بسوزانید یا استخوانهایش را در خاک دفن کنید، بههرحال غریزهٔ عمیقی در انسان وجود دارد که مرگ را به شکلی حسابشده و تشریفاتی گرامی بدارد. شاید بیرحمانهترین قسمت آدمربایی بهعنوان ترفندی جنگی این است که بازماندگان از برگزاری مراسم خداحافظی محروم میشوند و در برزخی دائمی از شک و تردید گیر میافتند.
محمدحسین
همیشه میگفت: «آدم هیچوقت واقعاً از زندان آزاد نمیشه»
محمدحسین
جنگ میتواند همزمان بدترین و بهترین صفات انسانی را نمایان کند. همیشه میگفت: «درست در دل درگیریها میتوان خدا را دید.»
محمدحسین
حجم
۱٫۷ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۴۶۴ صفحه
حجم
۱٫۷ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۴۶۴ صفحه
قیمت:
۱۰۵,۰۰۰
تومان