میگفت: «وقتی کسی همه چیزش رو از دست بده، بهترین وقته که بیاریش توی بازی.»
محمدحسین
پدر و مادرشان زنده بودند. زندگیشان باثبات به نظر میرسید. صحیح و سالم بودند. همین کافی بود.
maryam_ghanbari💎
«ما نمیتونیم تظاهر کنیم چهل سال جنگ بیرحمانه، جانفشانی، زندان و نامردمی تأثیری روی قلب و روح ما نذاشته. قلب و جسم ما شکسته. این جریانات زاویهٔ دید ما رو تغییر داده و هر روز ما رو سختتر از روز قبل میکنه.»
maryam_ghanbari💎
طبق آمار نزدیک به سیوسه میلیون امریکایی ـ حدود ده درصد از جمعیت ـ ریشهٔ ایرلندی دارند.
محمدحسین
در زندان، وقتی ارتش موقت کارگاههای آموزشی دربارهٔ استراتژی برگزار میکرد، از مفاهیم پایهای این بود که یکی از رویکردهای انگلیسیها برای مقابله با شورش، «اعطای نقش رهبری به کسانی است که میخواهند با آنها مقابله کنند»
محمدحسین
همانطور که لای بوتههای متراکم را جستوجو میکرد، به این میاندیشید که انسان چقدر زود خود را با محیط بیگانه وفق میدهد.
محمدحسین
هیوز به فلسفهای پایبند بود که در کودکی پدرش به او القا کرده بود: اگه میخوای مردم رو وادار کنی کاری واسهت انجام بدن، خودت هم باهاشون همراه شو.
محمدحسین
مایکل دید که تابوت پدرش را در زمین یخزده دفن میکنند، آنوقت با خود اندیشید مگر اوضاع بدتر از این هم میشود؟
maryam_ghanbari💎
وانها صورتشان را با دستمال آغشته به سرکه خیس میکردند و دوباره به بیرون میرفتند تا بیشتر سنگ پرتاب کنند. یکی از خبرنگارانی که داشت گزارشی از این محاصره تهیه میکرد، گازهای اشکآور را «عامل اتحاد» توصیف کرد، چیزی که توانسته بود «جمعیت را با یکدیگر همدل و به خاطر تنفری که از دشمن داشتند، متحد کند.»
maryam_ghanbari💎
بااینحال دلورس به این نتیجه رسید که مبارزهٔ مسلحانه که پدر و مادرش از آن دفاع میکردند شاید راهحل مناسبی نبوده و دیگر قدیمی شده باشد، مثل یادگاری از گذشته.
maryam_ghanbari💎