بریدههایی از کتاب مخمصه حیوانات
۳٫۹
(۷)
پینکی که داشت وظایفش را در مقام مفتخرخوک بعدی به جا میآورد، خواهان رأیگیری بین حیوانات مزرعه شد (یعنی حیوانات اصلی و بومی مزرعه، که تنها حیوانات صاحب حق رأی بودند) که تازه رسیدهها را نگه دارند یا نه.
ز.م
به شماها گفتهان که من جوونههای بهاری رو لگد کردهام. گفتهان من اومدهام و میوههای روی درخت رو جویدهام... که من شیشهها رو شکستهام و راهآب رو هم بستهام. که من کلید انبار آذوغهٔ زیر آلاچیق رو دزدیدهام و انداختهامش توی چاه.
معصومه توکلی
قلعهٔ حیوانات جورج اورول حکایت تمثیلی قدرتمندی است، گرچه همانطور که پیشتر نیز گفتهام، به تجربه دریافتهام تأثیر این حکایت بیشتر در راستای تخطئهٔ انگیزههای آرمانگرایانه و تمسخر آرمانشهر است.
معصومه توکلی
امکان نداشت همان انتشاراتی که اولین کتاب جان داستانی رمانتیک دربارهٔ جنگ داخلی آمریکا را منتشر کرد و از ناشران بزرگ بازار نشر بود، این اثر را که بار سیاسی سنگین و موضع تندی داشت، منتشر کند.
همه از سنت جورج میترسیدند و در آن روزهای پس از حملهٔ یازده سپتامبر، فضا آکنده بود از حس انتقام؛ جهان داشت در عشق مسیحیت فرو میرفت. کمتر انتشارات یا نویسندهای را میشد سراغ گرفت که حاضر باشد نشان بدهد سیاستهای آمریکا بهاندازهٔ بنیادگرایان مسبب فاجعهٔ یازده سپتامبر بوده است.
ز.م
برخی از حیوانات تحصیلکردهتر فاکسوود و پینچفیلد اجازهٔ اقامت دائم در بازارچهٔ حیوانات را پیدا کردند ـ گاوی بود که از دانش پنیرسازی سررشته داشت و اسبی بود با پیشینهٔ عالی در مانورهای نظامی و چند غاز که میتوانستند دانهها را طبقهبندی کنند ـ فقط بدا به حال وصلههای ناجور که نمیشد برای آنها کاری دستوپا کرد... راستش را بخواهید، آنها به حال خود رها شده بودند تا هر طور میتوانند زندگیشان را تأمین کنند. گرچه، گاهی پیش میآمد که برای تخلیهٔ یک آبریزگاه عمومی یا دفن جسدی که خیلی مانده و چنان بو گرفته بود که به درد نمایش نمیخورد، وجودشان لازم میشد. در این قبیل موارد، عمدتاً آنها را بیرون نگه میداشتند، روی چند دسته علف که اطراف پارکینگ پهن کرده بودند. واقعاً هم بهترین جا برایشان همان بیرون بود که در معرض دید نباشند، چون اصلاً دیدن نداشتند؛ چندتا گوسفند که مجبور بودند خودشان پشم همدیگر را بچینند (نتیجهاش هم اغلب ناجور و دلخراش بود) با یک مادهگاو که شیرش خشک شده بود، چند تولهسگ دماغو، یک گربهٔ سهپا و امثال این موجودات...
ز.م
خوشبختانه آنها تقاضاهای محدودی داشتند، چون درآمد بخورونمیرشان که متناسب با میزان مهارتشان بود، اجازه نمیداد بیشتر از آن تقاضا کنند. تازه، آن حیوانات خوششانس بودند که کاری داشتند و باید کلاهشان را هم بالا میانداختند. خیلیهای دیگر همین را هم نداشتند و جزء قاذورات به حساب میآمدند.
ز.م
حیوانات تازه ازراهرسیده کارهای رختشویی و عوض کردن یونجهٔ خوابگاهها را بر عهده داشتند و حیواناتی هم که سابقه و حق آبوگلی داشتند، به کار سه روز در هفته در غرفههای مجهز به بخاری و تهویهٔ مطبوع کارناوال مشغول بودند و آن چهار روز دیگر هفته را هم، خب، معلوم است، هر کاری دلشان میخواست میکردند. میتوانستند سیگار دود کنند، مشروب بنوشند یا خواب ببینند.
ز.م
حیوانات راههای دیگری هم برای پول خرج کردن داشتند که مشروبات الکلی از پرطرفدارترینهایش بود. دخانیات هم از چیزهایی بود که روزبهروز بر هواخواهانش افزوده میشد.
اسنوبال هم مدام میگفت: «زندگی یعنی عشقوحال.»
ز.م
بعضی از حیوانات درختستان احساس میکردند حیوانات خوب و بیآزار هم دارند چوب عملکرد رهبرانشان را میخورند و همین باعث میشود که دائم دستوپایشان بلرزد و خطر کشته شدن همیشه جلوی چشمشان باشد. عجیب اینکه قرعهٔ مرگ هرگز به نام رهبرانشان نمیافتاد. همیشه محتملتر بود که یا یک خرگوش کشته شود یا اردک (اما هرگز یک خوک، بز، سگ یا بیدستر در میان کشتهها نبود). مدام میشنیدی که «بیشترین احتمال خطر این است»، «بیشترین احتمال خطر آن است» و «شجاعت بیشتر چنین است و چنان است». به نظر میآمد فقط حیواناتی که نظامی نیستند و نمیخواهند کسی را بکشند و هیچ قدرتی ندارند، از قضای روزگار و کاملاً بر حسب تصادف همان حیواناتی هستند که کشته میشوند.
ز.م
دیگر گفتن ندارد که حیوانات بومی اصیل مزرعه افتاده بودند به سرفه و دمشان را گذاشته بودند روی کولشان و داشتند میرفتند. بعد هم حیواناتی که جای آن حیوانهای اصیل مزرعه را گرفته بودند، به سرفه افتادند و زدند به چاک. بهاینترتیب، بازارچهٔ حیوانات جایی شد که دیگر نمیشد گفت در آن بومی و محلی وجود دارد.
اما هنوز جامعهٔ دهکده وجود داشت و این نکتهای بود که خوکها دوست داشتند بر آن تأکید کنند.
ز.م
حجم
۱۷۰٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۶۸ صفحه
حجم
۱۷۰٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۶۸ صفحه
قیمت:
۵۴,۵۰۰
تومان