بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب پاریس من و پدرم | صفحه ۳ | طاقچه
تصویر جلد کتاب پاریس من و پدرم

بریده‌هایی از کتاب پاریس من و پدرم

امتیاز:
۳.۶از ۲۸۳ رأی
۳٫۶
(۲۸۳)
اوایل به هم‌کلاسی‌هایم که عینکی نبودند حسادت می‌کردم. همه‌چیز برای آن‌ها آسان بود. اما بعد از کمی فکر کردن به خودم گفتم که من نسبت به آن‌ها امتیازی دارم: زندگی در دو دنیای متفاوت، بسته به اینکه عینک بزنم یا نزنم. دنیای ورزش زندگی واقعی نبود، دنیایی بود که در آن، به جای آنکه به سادگی راه برویم، می‌پریدیم یا پاهایمان را به صورت ضربدری در هوا می‌چرخاندیم. بله، یک دنیای رویایی مثل دنیایی که من بدون عینکم می‌دیدم، مه‌آلود و لطیف.
کاربر ۲۰۰۰۳۲۱عالی بود 🌺🌺🌺
وقتی نبود بابا ادایش را درمی‌آورد: ـ نقطه ویرگول، گیومه باز کنید، ویرگول، دو نقطه، پرانتز باز کنید، سر خط، پرانتز و گیومه‌ها را ببندید... تازه وقتی با لهجهٔ جنوبی آقای کاستراد حرف می‌زد من از خنده غش می‌کردم و بابا می‌گفت: ـ دوشیزه خانم کمی جدی باشید. نقطه‌های حروف رو فراموش نکنید... عینکتون رو بزنید تا دنیا رو اون‌جوری که هست ببینید...
کاربر ۲۰۰۰۳۲۱عالی بود 🌺🌺🌺
جای دیگه‌ای سیر می‌کنین... شما شهامت ندارین که دنیا رو اون‌جوری که هست ببینین... بهتره عینکتون رو بزنین... بابا می‌گفت: ـ آیا واقعاً لازمه؟
کاربر ۲۰۰۰۳۲۱عالی بود 🌺🌺🌺
جای دیگه‌ای سیر می‌کنین... شما شهامت ندارین که دنیا رو اون‌جوری که هست ببینین... بهتره عینکتون رو بزنین...
کاربر ۲۰۰۰۳۲۱عالی بود 🌺🌺🌺
وقتی بابا با من راجع به شریکش ریموند کاستراد حرف می‌زد، به او لقب «سریش» می‌داد. ـ کاترین کوچولوی من، امروز عصر نمی‌تونم بیام مدرسه دنبالت... باید تمام شب رو با «سریش» کار کنم.
کاربر ۲۰۰۰۳۲۱عالی بود 🌺🌺🌺
نامه‌های مامان همیشه با این جملات تمام می‌شد: «کاترین با تمام وجودم می‌بوسمت. از ترف مامانت که همیشه به تو فکر می‌کنه.»
کاربر ۲۰۰۰۳۲۱عالی بود 🌺🌺🌺
اوایل به هم‌کلاسی‌هایم که عینکی نبودند حسادت می‌کردم. همه‌چیز برای آن‌ها آسان بود. اما بعد از کمی فکر کردن به خودم گفتم که من نسبت به آن‌ها امتیازی دارم: زندگی در دو دنیای متفاوت، بسته به اینکه عینک بزنم یا نزنم.
Moonlight
اون فکر می‌کرد باید تو این محله زندگی کنه چون اینجا ایستگاه قطار داره، چون هروقت بخوای بری شرایطش مهیاست...
hamtaf
وقتی عینک نزنی، دیگران نگاه تو رو مه‌گرفته و دلنشین می‌بینن... و این چیزیه که بهش می‌گن جذابیت...
hamtaf
دنیای ورزش زندگی واقعی نبود، دنیایی بود که در آن، به جای آنکه به سادگی راه برویم، می‌پریدیم یا پاهایمان را به صورت ضربدری در هوا می‌چرخاندیم. بله، یک دنیای رویایی مثل دنیایی که من بدون عینکم می‌دیدم، مه‌آلود و لطیف.
hamtaf
عینکتون رو بزنید تا دنیا رو اون‌جوری که هست ببینید...
hamtaf
که من بی‌عینک می‌دیدم دیگر خشن نبود، بلکه شبیه بالش پری گنده و نرم بود که لپم را بهش فشار می‌دادم
𝒩𝒶ℊ𝒽𝓂ℯ𝒽
دنیایی که من بی‌عینک می‌دیدم دیگر خشن نبود، بلکه شبیه بالش پری گنده و نرم بود که لپم را بهش فشار می‌دادم تا اینکه بالأخره خوابم می‌برد. بابا ازم پرسید: ـ کاترین داری دربارهٔ چی خیال‌بافی می‌کنی؟ بهتره عینکت رو بزنی. من به حرفش گوش دادم و دوباره همه‌چیز مثل قبل خشن و واضح شد. با عینکم دنیا را جوری که واقعاً هست می‌دیدم و دیگر نمی‌توانستم خیال‌بافی کنم.
ida
دنیایی که من بی‌عینک می‌دیدم دیگر خشن نبود، بلکه شبیه بالش پری گنده و نرم بود که لپم را بهش فشار می‌دادم تا اینکه بالأخره خوابم می‌برد.
ܦ߭ܝ‌ܝܝ݅ܝࡅߺ߳ܣ 🕊
بدون عینک آدم‌ها و اشیا قالب درست‌وحسابی نداشتند، همه‌چیز تار بود و حتی صداها هم کمتر شنیده می‌شد. دنیایی که من بی‌عینک می‌دیدم دیگر خشن نبود، بلکه شبیه بالش پری گنده و نرم بود که لپم را بهش فشار می‌دادم تا اینکه بالأخره خوابم می‌برد.
سعیده کشتکار
می‌دونی کاترین کوچولوی من... برای اینکه زندگی‌ت بهتر بشه لزوماً به چیزهای زیادی نیاز نداری... واقعاً چیز زیادی لازم نیست... مسئله فقط محیط اطرافته و دور و بری‌هات
mahtab
ما همان آدم‌ها مانده‌ایم همان‌طور که در گذشته بودیم و تا وقتی که زمانمان به‌سرآید به زندگی کردن ادامه می‌دهیم. و به این ترتیب همیشه دختربچه‌ای به نام کاترین سرتیتود وجود خواهد داشت که با پدرش در خیابان‌های منطقهٔ ده پاریس قدم می‌زند.
arash
در آن دفتر آفتابگیر و سوت‌وکور ثبت‌احوال، کارمندی تنها حضور داشته است. او وقتی نام خانوادگی پیچیدهٔ پدرم را می‌نوشته نفس عمیقی کشیده و با حرکتی غیرارادی، یک دسته زنبور، پشه و جیرجیرک نامرئی را کنار زده انگار که این سزر، تسر، تیتس، تس‌های فامیلی پدرم وز وز صدها حشره را در اطرافش تداعی کرده است. او در حالی که پیشانی‌اش را با دستمال پاک می‌کرده به بابا گفته: ـ فامیلی شما عرق آدم رو درمی‌آره... موافقین ساده‌ترش کنیم؟ سِرتیتود خوبه؟
shamim
ما بالای جایی شبیه مغازه زندگی می‌کردیم که بابا هرشب ساعت ۷ کرکرهٔ آهنی‌اش را پایین می‌کشید.
shamim
بدون عینک آدم‌ها و اشیا قالب درست‌وحسابی نداشتند، همه‌چیز تار بود و حتی صداها هم کمتر شنیده می‌شد.
shamim

حجم

۷۱۷٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۰۰ صفحه

حجم

۷۱۷٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۰۰ صفحه

قیمت:
۷۲,۰۰۰
تومان