بریدههایی از کتاب نبرد آتش و یخ؛ گرگ های یخی
۴٫۹
(۱۱)
اگر فقط خواستن چیزی برای به دست آوردنش کافی بود، آندرس یک عمر این کار را تمرین کرده بود؛ از وقتی یادش میآمد، چیزی برای خوردن و جای امنی برای خوابیدن میخواست. میخواست وقتی در مخمصه گیر میکرد، مثل رینا سریع و زبروزرنگ باشد یا در انجام کاری مهارت داشته باشد.
ولی تا آنموقع خواستن هیچوقت به او کمک نکرده بود و حالا هم کمک نمیکرد.
گربه
یک لحظه آندرس رو به بالا به کاسب خیره شده بود که مچش را گرفته بود و سعی میکرد از درد استخوانهای مچش که داشت خرد میشد ناله نکند. وحشت، درونش خزیده و نفسش را بند آورده بود. اما درست یک لحظه بعد رینا کنارش ایستاده بود.
درحالیکه به دو زن تنه میزد تا جلو بیاید و به آندرس برسد، گفت: «مسخرهبازی درنیار. دستت رو بکش کنار، گردن کلفت! فقط میخواست رد بشه.»
مرد پلک زد و تکرار کرد: «رد بشه؟» مشتش دور مچ آندرس شل نشد، اما مثل بیشتر آدمهایی که با رینا روبهرو میشدند همین حالا هم کمی گیج به نظر میرسید.
رینا پشت چشم نازک کرد و تکرار کرد: «رد بشه.» انگار باید آرامتر میگفت تا مرد بفهمد. «به نظرم نمیآد که دوازدهسالت باشه. پس اگه برای شرکت توی آزمون اینجا نیستی، باید از جلوی راه ما که میخوایم به صف برسیم، بکشی کنار. درست جلوی صف ایستادی. چه انتظاری داری؟ تقصیر این پسر نیست که زیادی مؤدبه و میخواست خودش رو هل بده جلو.»
گربه
آندرس یک لحظه فکر کرد که چرا نامش باعث تأسف او شده بود. آندرس کلی بچهخیابانی با همین نام خانوادگی را میشناخت. و بعد دوزاریاش افتاد. بارداسن یک نام متعلق به یتیمها بود. باردا واژهای باستانی به معنای نبرد بود که یک نفر بعد از آخرین نبرد بزرگ از گذشتهٔ دور بیرون کشیده بود. این نام خانوادگی به بچههایی داده میشد که والدین خود را در جنگ هولناک با اژدهایان از دست داده بودند؛ بچههایی که نام خانوادگی واقعیشان نامعلوم بود.
گربه
گلّه به اولفار نزدیک شد، برخی شکل انسانی داشتند، اما بیشترشان در قالب گرگ بودند. متوجه شد که میتوانست معنای بیشتر چیزهایی را که دیگران میگفتند بفهمد، حتی وقتی که در شکل گرگ بودند.
مردی با موی خاکستری فرفری و چهرهٔ عبوس بلندتر از بقیه حرف میزد. او هم مثل سیگرید پوشیده از خاکستر آتش بود و پوستش تقریباً به رنگ موهایش درآمده بود. «هیچوقت اینجوری دلم نمیخواست راهی باشه که درکهلم و اژدهایان رو پیدا کنیم. اون بزدلها آتش به پا کردن و فرار کردن. تو شب حمله کردن.»
گربه
استاد اینار انگار این بیرون راحتتر بود. اجازه داد تا وقتی که ستارههای بالای سرشان پرنور شدند و مثل دانههای برف در سراسر آسمان پخش شدند، بچهها داستان تعریف کنند. بعد روی آتش خاک ریخت و همهٔ هنرجوها به شکل گرگ برگشتند و روی هم ولو شدند تا گرمای بدن یکدیگر را بگیرند و بخوابند.
زمین برای خوابیدن انسان زیادی سفت بود و هر استخوانی که روی سطح سخت قرار میگرفت، به درد میآمد و ژاکتها برای گرم نگه داشتن آنها در کل شب کافی نبود. اما آندرس متوجه شد که در شکل گرگ کاملاً احساس راحتی میکند. وقتی شکل گرگ بودند، واقعاً باید بیدار میماندند و آمادهٔ شکار یا دویدن میشدند اما سفر روزانه همه را خسته کرده بود.
گربه
حجم
۳۸۶٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۸۰ صفحه
حجم
۳۸۶٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۸۰ صفحه
قیمت:
۳۷,۶۰۰
تومان
صفحه قبل
۱
صفحه بعد