بریدههایی از کتاب خانه خاموش
نویسنده:اورهان پاموک
مترجم:مژده الفت
ویراستار:مهدی نوری، علیرضا اسماعیلپور
انتشارات:نشر ماهی
دستهبندی:
امتیاز:
۳.۸از ۲۰ رأی
۳٫۸
(۲۰)
من به تو احترام میگذارم. به چشم یک انسان آزاد و مستقل به تو نگاه میکنم. من مثل دیگران نیستم که زنم را به چشم برده، همخوابه یا زن حرمسرا ببینم. تو همسر من هستی، میفهمی؟
134774
زندگی گشتوگذار با درشکهای است که وقتی از آن پیاده شدی، دیگر نمیتوانی برگردی. اما اگر کتابی در دست داشته باشی ــ حتی کتابی پیچیده و درکناپذیر ــ وضع فرق میکند. آنوقت اگر دلت خواست میتوانی پس از پایان کار برگردی اولِ کتاب و دوباره آن را بخوانی تا زندگی و هرآنچه را که نفهمیدهای درک کنی.
parniyan
چیزی که ما لازم داریم یک دایرةالمعارف است. وقتی تمام علوم طبیعی و اجتماعی را بدانیم، هم خدا میمیرد و هم... اما من دیگر به حرفهایت گوش نمیدهم. بطری سوم را که مینوشید، دیگر به حرفهای افراطیاش توجه نمیکردم. بله، خدا وجود ندارد، فاطمه. فقط علم هست و بس. خدای تو مرده، زن احمق! وقتی هم که جز خودپسندی و نفرت چیزی برایش نمیماند، اسیر شهوت میشد و میرفت سمت کلبهٔ ته باغ. یک خدمتکار! فکرش را نکن... اصلا فکرش را نکن... دو افلیج! به چیز دیگری فکر کن، به صبح زیبا، به باغهای قدیمی، به درشکهها... بیا ای خواب، بیا.
134774
دورتادور کارخانه سیمخاردار کشیدهاند. بله، اسمآ کارخانه است و رسمآ یک زندان مدرن که آن بردههای بدبخت از هشت صبح تا پنج عصر عمرشان را در آن هدر میدهند. اگر پدرم میتوانست پارتیای پیدا کند، درجا قید درسخواندنم را میزد و مرا میفرستاد بین این بردهها تا تمام عمرم را پای دستگاههای این زندان بگذرانم. خیلی هم خوشحال میشد که اینطوری زندگی پسرش را نجات داده است.
134774
تو تا حالا مسلمانی را دیدهای که بتواند از خودش متنفر باشد؟ تا به حال آدمی شرقی را دیدهای که از خودش بیزار باشد؟ هیچ توقعی از خودشان ندارند. بلد نیستند از گلّه جدا شوند. خود را به دست جریانی میسپارند که نمیدانند چیست و هرکس را که جور دیگری رفتار کند منحرف یا دیوانه میخوانند! به آنها نه ترس از تنهایی، که ترس از مرگ را یاد خواهم داد، فاطمه! آنوقت تحمل تنهایی را پیدا میکنند و درد عمیقش را به آرامش ابلهانهٔ جماعت ترجیح میدهند.
134774
خدای من! از دیدن آن حرامزادههای گریان و خونین چندشم شد.
134774
قسم میخورم در چین هم از تخممرغها جوجه بیرون میآید، درست مثل تخممرغهای مرغدانی خودمان. اگر در لندن ماشین با بخار آب کار میکند، پس اینجا هم همینطور است. اگر خدا در پاریس وجود ندارد، در اینجا هم وجود ندارد. انسانها در همهجای دنیا یکی هستند و جمهوریت همیشه بهترین است و علم سرآمد همهچیز.
134774
آنوقت درک میکنند که هر معلولی علتی دارد و از دست خدایشان هم هیچ کاری ساخته نیست. حتی اگر خدایی هم در کار باشد، جز نشستن و تماشاکردن کاری نمیکند.
134774
صبح که میشد، صلاحالدین میگفت هر روزِ تازه یک دنیای جدید است، فاطمه. دنیا هر روز از نو زاده میشود، درست مثل خود ما. این مسئله آنقدر هیجانزدهام میکند که گاهی پیش از طلوع خورشید بیدار میشوم تا با زادهشدن خورشید و نوشدن همهچیز، خودم هم تازه شوم و چیزهایی را که نمیدانم ببینم، بخوانم، یاد بگیرم و آنچه را که میدانم از نو ببینم.
134774
بعد شکایتنامهٔ خریدار یک بردهٔ عرب را خواندم. او برده را در ازای شش هزار آقچه میخرد، اما بعد متوجه زخمی در پای او میشود و به قصد پسدادنش از فروشنده شکایت میکند. از متن شکایتنامه و تأکید خریدار بر عمیقبودن زخم پای برده معلوم بود طرف چقدر از فریبخوردن خشمگین بوده
134774
به نظر شما برای آنکه بتوانیم مثل آنها زندگی کنیم، اول باید چه کار کنیم؟ مثل آنها پول دربیاوریم یا مثل آنها فکر کنیم؟ یهودی پرسید منظورتان از «آنها» چهکسانی هستند و صلاحالدین گفت میخواهید چهکسانی باشند؟ خب روشن است: اروپاییها، غربیها.
134774
حجم
۳۲۷٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۳۶۰ صفحه
حجم
۳۲۷٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۳۶۰ صفحه
قیمت:
۹۰,۰۰۰
تومان
صفحه قبل
۱
صفحه بعد