من همیشه به افسانهها باور خواهم داشت. من همیشه به عشق واقعی باور خواهم داشت. میتوانید سعی کنید و جلویم را بگیرید.
Fatima
ما زندگیمان را با قصهگفتن ادامه میدهیم و هرچه پیش میرویم آن را خلق میکنیم.
Fatima
باور من به افسانهها و عشق واقعی من را سرپا نگه میدارد؛ من را در دنیایی زنده نگه میدارد که همیشه پذیرای رؤیاپردازها نیست و درحالیکه پاهایم همیشه روی زمین است، نگاهم همیشه به آسمان بالا و دنیای فرای آن است.
Fatima
گونههایش، بینیاش، تکتک ککومکهای ریزش برای من ارزشمند است. بوی خوش و ملایم یاس پوستش من را منگ میکند. او اینجاست. او واقعاً اینجاست.
Fatima
میخواهم چشمهایم را ببندم تا مجبور نشوم رفتنش را ببینم، اما نمیتوانم. اگر این آخرین لحظهٔ من با اوست، میخواهم چشمهایم باز باشد. میخواهم ببینم.
Fatima
به نظرم رؤیاها هم به حقیقت میپیوندن.
Fatima
هیچوقت قرار نیست اینقدر خوشحال باشیم.
Fatima
چه حسی داشت که فقط دستش را بگیرم، انگشتهایش با خیال راحت در دستهای من باشد.
Fatima
«فهمیدم کی هستم. بدون تو.»
Fatima
دعواها فقط به این خاطر بود که خیلی برای هم مهم بودیم.
Fatima
دنیا اگر بخواهد میتواند به کارش ادامه دهد.
من ادامه نمیدهم.
Akbar Aghaii