بریدههایی از کتاب تمام این مدت
نویسنده:ریچل لیپینکات، میکی داتری
مترجم:نازنین فیروزی
انتشارات:انتشارات میلکان
دستهبندی:
امتیاز:
۴.۲از ۵۰۹ رأی
۴٫۲
(۵۰۹)
«تو همیشه میخواستی همهچیز رو درست کنی به جای اینکه بنشینی و فکر کنی که اصلاً چرا اون چیز خراب شده. اگه پایه ترک داشته باشه، ساختن سخته.»
شاداب
خوب است که بشود دربارهٔ جداشدن با کسی حرف زد؛ کسی که واقعاً تأیید میکند من رها شدهام، بدون اینکه باعث شود دراینباره احساس گناه کنم.
شاداب
حسوحالش را ندارم دربارهٔ چیزی که کاملاً مطمئنم که حتی نمیتوانم برای خودم هم توضیحش بدهم سؤال و جواب بشوم.
شاداب
دنیا اگر بخواهد میتواند به کارش ادامه دهد.
من ادامه نمیدهم.
شاداب
فکر میکردم جداشدن از او برایم بدترین درد است، اما این را دیگر نمیتوانم درست کنم. نمیتوانم دستبند آویزدار را بیرون بیاورم و همهچیز را درست کنم.
شاداب
چشمهایش را به سمت من برمیگرداند و اشکهایی را میبینم که آبی عنبیههایش را روشن میکنند. در حالت عادی، اشکها را پاک میکردم و به او میگفتم همهچیز درست میشود.
اما این بار من نیاز دارم که او چنین چیزی بگوید.
شاداب
او بهترین آدم روی زمین است و همین باعث میشود به خاطر متنفربودن از او احساس حقارت کنم
شاداب
مامان همیشه کنارم بوده است.
n re
احتمالاً گاهی جروبحثهای کوچکی خواهیم داشت، ولی همیشه همدیگر را دوست داریم.
n re
«تو همیشه میخواستی همهچیز رو درست کنی به جای اینکه بنشینی و فکر کنی که اصلاً چرا اون چیز خراب شده. اگه پایه ترک داشته باشه، ساختن سخته.»
maryan
صدایم رفتهرفته کم میشود؛ «من واقعاً قصه نمیگم.»
مارلی دوزانو مینشیند و میگوید: «بله میگی. همهمون میگیم. همین الان هم داریم قصه میگیم. تصمیم میگیریم چهجوری باشیم، چی بگیم، چهکار کنیم.» موهایش را پشت گوشش میزند؛ «این ... یعنی قصه گفتن.»
«این زندگیه.»
«خب، پس قصهٔ زندگی یه نفر واقعاً یه قصه نیست؟»
maryan
همهچیز مثل قبل است. این من هستم که فرق کردهام.
maryan
دستم را جلو میبرم و روی شانهاش میزنم، میگویم: «همیشه به پیش.» میدانم که دوستیمان در سالهای پیش رو ادامه خواهد داشت و تغییر خواهد کرد و حالا که با وجود همهٔ اینها تمام نشده است، هرگز تمام نخواهد شد.
nafiseh
تلفن خیلی زنگ میخورد، حتی مطمئن نیستم که او گوشی را بردارد، بعد از ماهها بیتوجهی، حق دارد از من شاکی باشد.
اما او سام است، با این حساب حتی اگر لایق هم نباشم، جواب میدهد.
nafiseh
با دستهایم صورتش را میگیرم و او به زور لبخندی میزند، اما غم و اندوه دور چشمها و گوشهٔ لبهایش باقی مانده است، هرجا غم میبینم آنجا را میبوسم.
kimiya.kh
میگوید: «معذرت میخوام داری اذیت میشی.» و این یک عبارت بیمعنی نیست، یک جملهٔ کلی نیست که همه از روی ادب تکرارش میکنند.
به نظر واقعی است و دقیقاً همان چیزی است که لازم بود، بشنوم. او همین الان هم من را تحت فشار نمیگذارد که بهتر شوم. احساس یا کارهایم را قضاوت نمیکند. او فقط به من اجازه میدهد آن را حس کنم.
kimiya.kh
میگویم: «من... یه دوست میخوام.» حرفهایم خودم را هم غافلگیر میکند؛ «یکی که من رو قبل از همهٔ این اتفاقها نمیشناخته. یکی که بتونم باهاش خودم باشم؛ منی که دارم میشم، نه منی که بودم، منی که میخوام باشم.»
kimiya.kh
فکر میکنم هرکی که میتونه بهت کمک کنه تا راهت رو به جلو پیدا کنی، آدم خوبی برای نگهداشتن توی زندگیته.»
راضیه
فکر میکنم هرکی که میتونه بهت کمک کنه تا راهت رو به جلو پیدا کنی، آدم خوبی برای نگهداشتن توی زندگیته.»
راضیه
«تو همیشه میخواستی همهچیز رو درست کنی به جای اینکه بنشینی و فکر کنی که اصلاً چرا اون چیز خراب شده. اگه پایه ترک داشته باشه، ساختن سخته.»
راضیه
حجم
۲۴۷٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۶۴ صفحه
حجم
۲۴۷٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۶۴ صفحه
قیمت:
۵۹,۰۰۰
۱۷,۷۰۰۷۰%
تومان