بریدههایی از کتاب گاف
۴٫۲
(۳۳)
ما خیلی تلاش کردهایم اینکه هستیم نباشیم؛ که دست بیندازیم گَلِ چیزهایی مثل تربیت بچه و کتابخواندن و سلیقهٔ خاصداشتن در لباسپوشیدن و دکور خانه و خوردوخوراک و گردنمان رایک سر از معمولیبودن بالاتر نگه داریم. لباسهایمان را از حراجیهای فصل بخریم با قیمتهایی خوب تا جنس مرغوبتری بپوشیم. طبّ شیمیایی را قبول نداشته باشیم، نظام آموزشی را بدوبیراه بگوییم، کتاب انسان خردمند بزنیم زیربغل؛ ولی مجموعاً که نگاه کنی همان کلمهٔ «معمولی» رویمان سوار است. چون هیچچیزی از ریتمِ دائمی خودش خارج نشده و نظمِ همیشگی با اندک تزلزل و لرزشی که لازمهٔ گذر از ایّام است، دارد حکومت خودش را بر مجرای زیست ما ادامه میدهد.
baaraan
حالا که بچه را فروخته حتّی به نظرم میآید بچه با نونِ خشک خالی کنار مادر خودش بزرگ شود، خیلی بهتر است ازاینکه معامله شود.
n re
آدم فک میکنه اینا زندگی نمیکنن. اینا نمیخندن. اینا هر روز که از خواب پا میشن میگن لعنت به این زندگی سگی. بعدم تا شب جون میکنن و غصه میخورن و برا بدبختیاشون گریه میکنن. آدم فک میکنه اینجا نمیشه خندید. جا نداره.
n re
ما سردوگرم چشیدهایم، هم زین به پشت بودیم هم پشت به زین، به قولی بد و خوب بههمدر دیدیم.
n re
ضربالمثل «هرچی سنگه مال پای لنگه» خیلی خالق فهیمی داشته. من به عمق تفکرش و کشف این قانون همیشهجاری، احسنت میگویم. در عوض به آن کسی که گفته «پول خوشبختی نمیآورد» طراز «نیاز بهدقّت بیشتر» را میدهم. چه کسی به این گزاره رسیده و چطور رسیده؟ احتمالاً برآمده از انشای یک بچهمدرسهای نخاله بوده که خواسته خودش را برای معلمِ ندارش لوس کند؛ اما ازآنجاکه عکسش کاملاً اثباتشده است، یعنی «بیپولی، بدبختی میآورد»، باید درموردِ این ضربالمثل با تأمّل بیشتری برخورد کرد. دستِکم میشود گفت «پول از بدبختی جلوگیری میکند» و یا «پولداربودن گونهٔ خاصی از خوشبختی است»
n re
به این دیرفهمی بشر فکر میکنم و اینکه آیا اساساً فنون فرزندپروری مادر و پدرمان که از مادر و پدرشان گرفتهاند که آنها هم سینهبهسینه از هفت پشت قبلشان، میتواند روی بچههایمان که همهٔ تعریفها را عوض کردهاند، جواب بدهد؟ وقتی دادههای مسئله عوض شدهاند، باید به فکر راههای دیگر و نتیجههای دیگری بود.
n re
هیچکداممان لوبیاسبزخور نیستیم. لوبیاپلو درست میکنم؛ اما هر سهتایمان لوبیاها را موقع خوردن سوا میکنیم. خودم تکوتوک میخورم، بهخاطرِ خاصیتش مثلاً، ولی دوست داشتم علی بخورد. بعد از غذا، برایِاینکه اسراف نشود لوبیاسبزها را از کنار بشقابها جمع میکنم و میریزم توی قفس فنچ؛ ولی اینها دلیل نمیشود لوبیاسبز نخرم. خریدش یک کهنالگو است.
کتابخوار اعظم
انگار که هر چیزی میتواند در این دنیا یک امتیاز باشد. حتّی بیشتر بدبختبودن. آنطور که او میگفت انگار قبلاً با اهالی مسابقه داده و برتری بلامنازع خود را در بدبختی به همه اثبات کرده بوده و حالا باید جایگاهش را در جدول ردهبندی حفظ میکرد.
n re
دوست دارم به خودم بگویم هیچچیز اینجا عجیب نیست. همه چیز سر جای دقیق خودش و محصول نهایی فرآیندهای تعریفشده است. یک سری آدماند با چشم و گوش و دهان و دست و پا، که دارند زیست میکنند و تنها تفاوتی که وجود دارد در امکانات زیست است، همین.
اگر امکانات زیستشان را در ذهنمان عوض کنیم چه؟ مثلاً اگر تن این بچهٔ یکلاقبایی که روبهروی من نشسته و زلزل نگاه میکند تا چیز قابلِتحسینی از من بیرون بکشد، لباس برندی از مرغوبترین کاموای موهر باشد، شخصیتش فرق میکند؟ عجزولابهاش عوض میشود؟ در مفهوم و منطوق حرفهایش تفاوتی حاصل میشود؟
احمق باشم اگر فکر کنم تفاوتی وجود ندارد.
n re
هیچچیز را باور نکرده و منتظر است سر ساعت مقرری درِ درست باز شود و او بزند به چاک. وقتی همه چیز قرار است تمام شود و دل بکنی و بروی دیگر هیچچیزِ غصهداری وجود نخواهد داشت. همهٔ غصهها مال یکجانشینی است و تصور خلود.
n re
حجم
۲۱۴٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۱۸ صفحه
حجم
۲۱۴٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۱۸ صفحه
قیمت:
۶۳,۰۰۰
۳۱,۵۰۰۵۰%
تومان