حس خوبی دارد که مسافر باشی،
n re
«زنده بودن خیلی چیز خوبیه، نه
n re
وقتی کلی آدم بکُشی، کشتن برات یه کار عادی و معمولی میشه.
n re
وقتی در یک مکان کوچک غریبه هستید احساس ناخوشایندی دارید.
n re
کتابفروشیها همیشه یک پناهگاه هستند.
n re
حالا به یاد آورده که به خدا ایمان دارد.
n re
عطش و گرسنگی بود
و تو میوه بودی.
اندوه بود و ویرانهها
و تو معجزه بودی.
n re
کفشهایشان را در میآورند و پا برهنه بودن چه حس رضایتبخش فوقالعادهای ست. این که بتوانی انگشتهای پاهایت را آزادانه و بدون محدودیت تکان دهی.
n re
«غرور میتونه تو رو به کشتن بده.»
n re
یک بخش بینالمللی شعر هم در این کتابفروشی وجود دارد. حافظ. هینی نرودا لیدیا بیست شعر عاشقانه را ورق زده، از آنها عبور کرده و شعر «آوای ناامیدی» را میخواند
n re