بریدههایی از کتاب یک پیاده روی طولانی تا آب
۴٫۸
(۲۷)
«داشتن یا نداشتن»
مسئله این است!
آدمها عاشق داشتناند؛
و فرار میکنند از نداشتن.
درحالیکه داشتن، تنبلی میآورد و سستی؛
و نداشتن، انگیزه و تغییر.
melik
«داشتن یا نداشتن»
مسئله این است!
آدمها عاشق داشتناند؛
و فرار میکنند از نداشتن.
درحالیکه داشتن، تنبلی میآورد و سستی؛
و نداشتن، انگیزه و تغییر.
همهٔ داشتههای ما،
نتیجهٔ انگیزههاییست که از نداشتنهایمان گرفتهایم.
غزل
چشم سَلوا آنقدر وَرَم کرده بود که باز نمیشد؛ ساعد بوکسا متورم و زخمی بود و لبهای یکی از دوستان بوکسا هم بادکرده و گوشتالو شده بود. انگار همه از دعوا با یک حریف قَدَر بیرون آمده بودند! اما زخمهای آنها به خاطر کتکخوردن و دعوا نبود؛ آنها نیش خورده بودند! زیر درخت آتش روشن کرده بودند تا زنبورها از کندو بیرون بیایند و خوابآلود شوند، اما وقتی کندو را از درخت پایین آوردند، زنبورها بیدار شدند و از روی عصبانیت، حسابی از خجالت بوکسا و بقیه درآمدند.
Dexter
«من سَلوا هستم.»
«منم کوچیکت ماریِل!»
دوست پیدا کردن اتفاق خوبی بود.
melik
در یک نگاه، خودش و ده دوازده نفر دیگر را دید که همه توی یک خط، عین هم شکمهایشان را گرفته و دولا شدهاند و منتظر موج بعدی استفراغ هستند! مطمئناً اگر آنقدر حالش بد نبود و احساس بیچارگی نمیکرد، میتوانست یک دلِ سیر به این صحنه بخندد.
Dexter
نقشه کشیده بود که آخرین تکّهٔ موم را نگه دارد. آن را بهدقت لای برگی پیچید و ذرّه ذرّه توی دهانش گذاشت و جوید تا خاطرهٔ آن شیرینیِ لذیذ، بیشتر توی ذهنش بماند.
Dexter
بیشتر شمالیها مسلمان بودند و دولت هم به دنبال اعلام اسلام، بهعنوان دینِ رسمی کشور بود؛ میخواست سودان کشوری مسلمان شود؛ اما جنوبیها پیرو مذهب دیگری بودند و برای مخالفت با دولت، جنگ و شورش را شروع کرده بودند؛ جنگی که حالا تا محل زندگی سَلوا هم پیشروی کرده بود.
starlight
اگر زمانی زندگی چهرهٔ سخت و زشتش را نشانتان داد، صبور باشید. با پشتکار و پیگیری و نه با جا زدن، از پس آن برمیآیید.
Book
چشم سَلوا آنقدر وَرَم کرده بود که باز نمیشد؛ ساعد بوکسا متورم و زخمی بود و لبهای یکی از دوستان بوکسا هم بادکرده و گوشتالو شده بود. انگار همه از دعوا با یک حریف قَدَر بیرون آمده بودند!
mahzooni
رفتن آسان بود.
موقع رفتن، بشکهٔ بزرگ پلاستیکی خالی بود و نیآ با آن قدوقوارهٔ بلندش، بهراحتی میتوانست دستهاش را از این دست به آن دست جابهجا کند، بشکه را کنار خودش تاب بدهد یا توی بغلش بگیرد؛ و یا حتی میتوانست آن را دنبال خودش بِکِشد، روی زمین بکوبدش و البته با هر ضربه، ابری از گردوغبار را هم به آسمان بفرستد!
mahzooni
صدای خندههای آکیر، شبیه آهنگی زیبا بود.
RoyaM
این بیماری خطرناک بود. خیلیهایشان هرچه میخوردند، بالا میآوردند و متأسفانه درنهایت از گرسنگی میمُردند؛ حتی اگر غذا جلوی رویشان بود.
melik
«اگر زمانی زندگی چهرهٔ سخت و زشتش را نشانتان داد، صبور باشید. با پشتکار و پیگیری و نه با جا زدن، از پس آن برمیآیید. فرار از مشکلات، بسیار کمتر از اُمید و مقاومت، خوشحالی در پی خواهد داشت.»
سَلوا دوت
روچِستِر، نیویورک؛ ۲۰۱۰
:)
پشهها نگذاشتند که هیچکدام از افراد گروه تا صبح بخوابند.
صبح روز بعد، تمام بدن سَلوا پُر از جای نیش پشهها بود. بدترینشان جایی بود وسط کمرش که دستش به آن نمیرسید، اما بقیه را آنقدر خاراند که به خون افتادند.
Dexter
زن سر تکان داد. او پیر بود؛ خیلی پیرتر از مادر سَلوا. ساکت ماند تا او چیزی بگوید؛ و بالاخره به حرف آمد: «حتماً گرسنهتِه». بلند شد و داخل خانه رفت. چند دقیقه بعد، با دو مُشت بادامزمینی برگشت و دوباره سر جایش نشست.
«ممنون خالهجان!»
چُمباتمه زد کنار زن و بادامها را یکییکی پوست کَند و خورد. هرکدام را تا جایی که میشد، جوید؛ سعی میکرد هرچقدر که میتواند، آنها را توی دهانش نگه دارد. زن ساکت نشست تا او خوردن را تمام کرد.
Dexter
فرار از مشکلات، بسیار کمتر از اُمید و مقاومت، خوشحالی در پی خواهد داشت.
starlight
سَلوا تا آن موقع چیزی شبیه صحرا ندیده بود. دوروبَرِ روستایشان، لون آریک، به مقدار کافی علف و بوته رشد میکرد تا گلهها بتوانند آنجا چِرا کنند. حتی درخت هم آنجا بود، اما توی صحرا، بهجز بوتههای کوچک اقاقیا که در زمستانهای طولانی هم بدون آب دوام میآوردند، هیچ گیاه دیگری شانس زنده ماندن نداشت.
sadeghian_mo
. فرار از مشکلات، بسیار کمتر از اُمید و مقاومت، خوشحالی در پی خواهد داشت
Book
خاطرات چطور میتوانستند همزمان خیلی نزدیک و خیلی دور باشند؟
Book
بعد آه کشید. سَلوا آهِ او را باتمام وجودش میفهمید.
Book
حجم
۹۳٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۹۶ صفحه
حجم
۹۳٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۹۶ صفحه
قیمت:
۴۸,۰۰۰
تومان