بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب هیزم های خیس | طاقچه
تصویر جلد کتاب هیزم های خیس

بریده‌هایی از کتاب هیزم های خیس

۴٫۴
(۳۱)
حالا دیگر می‌داند که آدم‌ها دوست ندارند هر چیزی را بشنوند. چیزهای زیادی هست که ترجیح می‌دهند درباره‌اش چیزی ندانند
i_ihash
«مردم همیشه اون چیزی رو که بهش احتیاج داریم به ما نمی‌دن. گاهی نمی‌خوان این کار رو انجام بِدن و گاهی هم فقط نمی‌تونن انجام بِدن.»
Fateme Soltani
«نیو، تو دختر خوبی هستی. نذار کسی چیزی غیرِ این بهت بگه.»
melina
«زندگی ما رو گیر آدم‌های جورواجور می‌ندازه و ما هم در مقابل بیشترِ اون‌ها انتخاب دیگه‌ای نداریم. مخصوصاً وقتی کم‌سن‌وسالیم.»
Fateme Soltani
پیش خودش فکر کرد: این کاریه که باید انجام بدم. مهم نیست که از تو خُرد شده‌م، باید تظاهر کنم. سر تکون بدم و لبخند بزنم. سعی کنم رفتارم مثل بقیه باشه.
mahtab
مِیزی هم توی آن آتش‌سوزی مُرده بود. چرا توی آن روزنامه نباید حرفی از او زده شده باشد؟ مالی دوباره برمی‌گردد به وبسایت جزیره‌ی اِلیس و دوباره نگاهی به فهرست مسافران آن می‌اندازد تا مطمئن شود دیکته‌ی اسامی را درست وارد کرده است. پاتریک و مِری پاور و چهار فرزندشان: نیو، دومینیک، جیمز و مارگارت.
melina
«ولی حالا از اون‌جور جادوها در امانی. هیچ‌کس نمی‌تونه تو رو مجبور کنه کاری رو بکنی که نمی‌خوای؛ هیچ‌کس نمی‌تونه بهت بگه کی هستی؛ هیچ‌کس به‌جز خودت.» دو هفته‌ی بعد، یک شب پدرش وقتی دیروقت به خانه برمی‌گشت، توی یک تصادف رانندگی فوت می‌کند. مادرش آن‌قدر افسرده می‌شود که نمی‌تواند از او مراقبت کند. شش ماه بیشتر طول نمی‌کشد که مالی را برای اولین‌بار به خانواده‌ای می‌سپارند.
melina
مگان با خوشحالی می‌گوید: «می‌دونستم باحالی!» لبخندش خیلی براق است و حتی کَک‌ومَک‌هایش هم به نظر برق می‌زند. مالی با تردید به او لبخند می‌زند. یک جایی توی دلش امیدوار است که شاید جک به او توجه می‌کند. مگان هویجی را گاز می‌زند و نصف می‌کند. «داری با کی مصاحبه می‌کنی؟ با مادربزرگ و پدربزرگت یا یه نفر دیگه؟» مالی سرش را تکان‌تکان می‌دهد. «راستش، همون خانم پیری که براش کار می‌کنم.» «کار می‌کنی؟»
melina
اواخر آوریل، یک روز خانم لارسن دُروتی را فرستاد بیرون تا هیزم بیاورد و وقتی برگشت، همه‌ی کلاس باهم برایش شعر تولدت مبارک را خواندند. دُروتی از خانم لارسن پرسید: «از کجا می‌دونستین؟» «توی مشق‌هات نوشته بودی.» اشک توی چشم‌های دُروتی جمع شد. آخرین‌باری را که برایش شعر خوانده بودند به یاد نداشت. وقتی با یک تکه کیک تولد به خانه آمد، آقای گروت با غُرولُند گفت: «چقدر احمقانه‌ست که آدم تولدش رو جشن بگیره! اصلاً نمی‌دونم تاریخش کِی بوده، ولی بیاین کیک بخوریم.»
melina

حجم

۱۴۸٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۱۹۲ صفحه

حجم

۱۴۸٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۱۹۲ صفحه

قیمت:
۵۲,۰۰۰
تومان
صفحه قبل
۱
صفحه بعد