بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب هشت کلید | طاقچه
تصویر جلد کتاب هشت کلید

بریده‌هایی از کتاب هشت کلید

امتیاز:
۴.۷از ۲۸ رأی
۴٫۷
(۲۸)
شاید اگر بالأخره تولدم از راه می‌رسید، اوضاع کمی فرق می‌کرد. شاید رفتار دیگران با من عوض می‌شد و دیگر مثل بچه‌ها به نظر نمی‌رسیدم.
𝘙𝘖𝘡𝘈
می‌دانستم وجود من باعث مرگ پدرم نشده و در این‌باره من مقصر نبودم.
𝘙𝘖𝘡𝘈
من از طرف فرانکلین هم قول دادم و گفتم: «حتماً.»
𝘙𝘖𝘡𝘈
بپرس. باور داشته باش. زندگی کردن و عشق ورزیدن را انتخاب کن. بدان از کجا آمدی. دنبال یاد گرفتن باش. آدم‌هایی را که دوستشان داری، درک کن. قدر زندگی‌ات را بدان.
melina
«می‌دونی بهترین بخش تابستون کجاش بود؟» «کجاش؟» «داشتن یه فهرست از کارهایی که مجبور نبودیم انجامشون بدیم.»
𝐑𝐎𝐒𝐄
چرا زندگی‌ام این‌قدر مزخرف است؟
𝐑𝐎𝐒𝐄
گفتم: «این خیلی خوبه که بعضی چیزها همون‌طوری که هستن بمونن.»
Ali Azizzadeh
«بچه‌های دوازده ساله هم این حق رو دارن که هر موقع دلشون می‌خواد، هر احساسی که دلشون می‌خواد داشته باشن.»
melina
توی مدرسهٔ ابتدایی شما فقط یک معلم داشتید و هر شب یکی دو تکلیف بود که باید انجام می‌دادید. حالا ما اینجا هفت‌تا معلم داشتیم و هرکدام هم نمره جداگانه‌ای توی کارنامه‌هایمان می‌نوشتند!
𝐑𝐎𝐒𝐄
در مدرسهٔ ابتدایی اگر یادتان می‌رفت مشق‌های آن روزتان را بنویسید، معلم فقط به شما می‌گفت که عیبی ندارد و می‌توانید آن‌ها را تا فردا تمام کنید. ولی در مدرسهٔ راهنمایی، معلم‌ها به شکل‌های دیگری رفتار می‌کنند.
𝐑𝐎𝐒𝐄
من دیگر هیچ‌وقت آن‌قدر زیاد صحبت نمی‌کنم، ولی او معتقد است تمام چیزها و فکرهای جالبی که دیگر به زبان نمی‌آورم هنوز توی مغزم هستند و او می‌تواند صدایشان را بشنود.
𝐑𝐎𝐒𝐄
وقتی یک نفر هر روز ناهارتان را له می‌کند، چندتا راه مختلف وجود دارد که با آن می‌توانید کارش را تلافی کنید. می‌توانید ناهارش را بدزدید؛ پاکت ناهار خودتان را با یک چیز حال به‌هم‌زن پر کنید تا وقتی می‌خواهد پرتش کند همهٔ وسایلش کثیف شوند؛ و یا توی پاکت ناهارش خمیردندان بریزید.
Ali Azizzadeh
«تقصیر منه که تو اینجایی؟» سنگ سرد هیچ‌وقت جوابم را نداد.
melina
«شما از چیزی که من الآن هستم خوشت میاد؟» «من همیشه جیرجیرک کوچولوی خودمون رو هر طوری هم که باشه دوست دارم.» بعد مکثی کرد و ادامه داد: «بهتره بپرسی خود تو از چیزی که الآن هستی خوشت میاد؟» من اول ساکت ماندم، بعد جواب دادم: «خوشم نمیاد.»
بوک تاب
آدم‌بزرگ‌ها چطوری همه‌چیز را متوجه می‌شوند؟
𝐑𝐎𝐒𝐄
روز تولدم، اولین روز زندگی کردن من توی این دنیا و آخرین روز مادرم بوده است. آن تنها روزی بوده که هر سه‌تای ما با هم توی این جهان بوده‌ایم. احتمالاً برای همین پدرم آن نامه‌ها را نوشته تا یاد این روز را زنده نگه دارد. ولی منظور پدرم از اینکه گفت چیز دیگری برایت دارم چه بود؟ چه چیزی می‌توانست باشد؟ اصلاً کجا بود و من چطور باید آن را پیدا می‌کردم؟ این فکرها آن‌قدر توی ذهنم چرخیدند که برایم مثل یک لالایی سنگین و رؤیاگونه شدند و من خوابم برد.
melina
آن روز واقعاً روز محشری بود. محشر بود چون قرار نبود هیچ‌کار درست و غلطی در آن انجام شود. همه‌چیز فقط به شکل عادی خودش جلو می‌رفت.
𝐑𝐎𝐒𝐄
آن‌ها فقط مثل فضایی خالی هستند که توی وجودم جا خوش کرده‌اند؛ مانند احساسی فراموش‌شده از زمان‌هایی خیلی دور.
𝐑𝐎𝐒𝐄
آماندا گفت: «چقدر خوبه که هر دوتاتون این‌طوری هوای هم رو دارین، عقب‌مونده‌ها.» بعد، خدا را شکر راهش را کشید و رفت. اینکه کسی به فرانکلین گفته بود عقب‌مانده اصلاً باعث ناراحتی‌اش نشد؛ درعوض پرسید: «مشکل اون دختره چیه؟» و من داشتم با خودم فکر می‌کردم؛ مشکل ما چیه؟
بابونه
خانم وِیکفیلد صدایش را شنید و جواب داد: «مادر کارولین خواسته الیز این کارو انجام بده. لازم نیست نگران باشی آماندا، این قضیه‌ای نیست که به تو ارتباطی داشته باشه.» با خودم فکر کردم: می‌بینی آماندا؟ کارولین دیگه هیچ‌کاری باهات نداره.
melina

حجم

۱۷۸٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۲۴۰ صفحه

حجم

۱۷۸٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۲۴۰ صفحه

قیمت:
۷۷,۰۰۰
تومان
صفحه قبل
۱
۲صفحه بعد