بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب پس از بیست سال | صفحه ۱۶ | طاقچه
تصویر جلد کتاب پس از بیست سال

بریده‌هایی از کتاب پس از بیست سال

نویسنده:سلمان کدیور
امتیاز:
۴.۸از ۴۶۴ رأی
۴٫۸
(۴۶۴)
«نه راحیل... تاریخ تکرار نمی‌شود؛ بلکه این مردان تکراری‌اند که بدون عبرت، رفتار گذشتگان را دربرابر آزمون‌های روزگار تکرار می‌کنند.»
سحر
«تنها بیست سال از علی گذشته و مسلمین قصد جان فرزندش را کرده‌اند... به‌خدا سوگند آن‌چه عمار وعده داده و علی از آن سخن گفته بود واقع شد. کربلا میوهٔ درختی است که پس از پیامبر کاشته شد و در صفین قد برافراشت و شاخه دواند و تنومند گشت.»
سحر
علی نوعی ایمان، نوعی اسلام و نوعی حیات است، همان‌گونه که معاویه چنین است. نزدیکی به علی فقط دیدار او نیست بلکه چون او زیستن و اندیشیدن، چون او خویش را برای هدایت مردمان وقف‌نمودن است، وگرنه بسیارند که صبح و شام با علی‌اند، حتی در سپاه اویند ولیک از او چون زمین و آسمان فاصله دارند، هم‌چون تو که در سپاه معاویه‌ای ولی روحت از او فاصله گرفته است. علی در قلب هرآن‌کس که دربرابر ستم‌گران نعره می‌کشد و درمقابل ضعیفان و مظلومان به لرزه می‌افتد، خیمه‌ای به پا کرده است. علی تا آخرین روزی که آفتاب بر زمین می‌تابد و جهان برقرار است، چون رودی جاری خواهد بود، همان‌گونه که معاویه چنین خواهد بود و جنگ میان این دو، جنگی است که از نزاع هابیل و قابیل آغاز شده و تا قیامت ادامه خواهد داشت.»
سحر
«آه سلیمان... اگر که علی گفت سلیمان خود از زبان پیامبر شنید که حق هرکجا باشد نزد علی است و علی هرکجا باشد در سپاه حق است، پس عذرش پذیرفته نیست، چه بگویم؟»
سحر
خدا! اگر این اموال از آن من بود آن را به تساوی میان شما مردمان تقسیم می‌کردم، چه برسد که این  متعلق به خداست و او چنین خواسته که میان بندگانش به عدالت تقسیم نمایم. بدانید که بخشیدن مال به کسی که مستحق آن نیست با تبذیر و اسراف یکی است. چنین کاری منزلت بخشنده را در دنیا بالا برَد و در آخرت خوار و زبون سازد.
سحر
«ای مردم! من با کهنه‌جامه‌ای که دربر دارم، بر شما وارد شده و با همان نیز شما را ترک خواهم کرد. پس اگر مرا یافتید که در این دوران خشتی بر خشتی نهاده یا از بیت‌المال ثروتی برای خود انباشته‌ام، بدانید من از خیانت‌کاران هستم»
سحر
راهب ادامه داد: «دشمن ما در درون ماست فرزندم. دشمنی که ما را به بندگی گرفته تا تمام عمر اندیشه‌ای جز برآورده‌ساختن هوس‌های او نداشته باشیم.»
سحر
«واقعیت آنی است که حاکم و رایج است امّا حقیقت آنی است که باید باشد و نیست. ارزش انسان‌ها به تلاشی است که برای هویدا ساختن حقیقت‌ها می‌کنند، نه پذیرفتن واقعیت‌ها. برای همین است که پیامبران باارزش‌ترین انسان‌ها بوده‌اند.»
سحر
«مردمان در تمام روزگاران، سرگشتهٔ حاکمان بوده‌اند. ما همیشه فکر می‌کنیم انسان‌های اطرافمان را خوب می‌شناسم، امّا سالیانی که بگذرد درخواهیم یافت چقدر خطا کرده‌ایم. همیشه قسمت بزرگی از حقیقت پنهان است فرزندم، چراکه واقعیت‌ها آنان را پوشانده‌اند و مردمان همیشه فریب‌خوردهٔ این واقعیت‌ها هستند.»
سحر
: «تو از درِ فریب وارد شده‌ای و من این را نخواهم پذیرفت. ازسویی به من لبخند می‌زنی و ازسوی دیگر، سپاهیانت را تا دندان مسلح می‌نمایی و بر طبل جنگ می‌کوبی. ما را تهدید می‌کنی و باز سخن از مصالحه می‌رانی.»
سحر
عمّار او را کناری کشید و گفت: «مبادا به پسر هند اعتماد کنی و از حدودی که امام پیش پایت گذارده، تجاوز نمایی. بدان که تو به ملاقات دشمنی از دشمنان خدا می‌روی، پس چون دشمن با او روبه‌رو شو و به وعده‌هایش اطمینان مکن که جز فریب چیزی نیست. بدان که هرچه دربرابر او نرم‌تر باشی، او درمقابل تو سخت‌تر خواهد شد و دشمن آن مقدار پیش خواهد آمد که تو عقب بنشینی.»
سحر
عمّار او را کناری کشید و گفت: «مبادا به پسر هند اعتماد کنی و از حدودی که امام پیش پایت گذارده، تجاوز نمایی. بدان که تو به ملاقات دشمنی از دشمنان خدا می‌روی، پس چون دشمن با او روبه‌رو شو و به وعده‌هایش اطمینان مکن که جز فریب چیزی نیست. بدان که هرچه دربرابر او نرم‌تر باشی، او درمقابل تو سخت‌تر خواهد شد و دشمن آن مقدار پیش خواهد آمد که تو عقب بنشینی.»
سحر
ام امّا بدون توجه به سپاهیان و انبوه چشم‌هایی که او را نظاره می‌کردند، در بیابان به‌راه افتاد. مقداری به پیش و سپس به چپ رفت، اندکی توقف کرد، بر زمین نشست، مشتی از خاک برداشت و بویید. گاهی گوشش را تیز می‌کرد تا اصواتی را بشنود و گاه دستش را سایهٔ چشمانش می‌نمود تا صحنه‌ای را در انتهای بیابان نظاره کند. هر لحظه حالش دگرگون و جانش آشفته‌تر می‌شد، چنان که گویی خود را درمیان معرکه‌ای شگرف می‌یافت. سپاهیان نزدیک آمدند و دوره‌اش کردند. در این حال عمّار نزدیک شد و گفت: «درپی چیزی هستید یا امیرالمؤمنین؟» علی با چشمانی سرخ و نمناک پرسید: «این‌جا کجاست ابویقظان؟» پیرمرد پاسخ داد: «به این سرزمین کربلا گویند.»
کاربر ۶۱۵۹۶۰۵
«اهلِ بیت رسول خدا کشته شوند و من در امان باشم؟ بر چنین حیاتی ننگ باد.»
haghayeghi
او کیست؟ آیا مَلکی در انسانی حلول کرده بود، یا این‌که پیامبری است که دوباره مبعوث گشته؟ آیا او مطلع نیست که شامیان در هر مسجد و پس از هر نماز او را نفرین می‌کنند و در خیابان‌ها زبان به ناسزاگویی‌اش باز کرده‌اند؟ لحظه‌ای احساس کرد این او است که به یاری علی محتاج است.
کاربر ۶۱۵۹۶۰۵
«تو علی را دوست داری امّا از معاویه هم بیزار نشده‌ای. بسیاری هستند که علی را دوست دارند، امّا به بنی‌امیّه هم بی‌رغبت نیستند.»
سحر
معاویه دَرهم رفت: «ببینید از بزرگان و یاران پیامبر، کدام‌یک بیش‌تر به ما نزدیک‌اند. هرکدام از ما دورند، تحقیق کنید چگونه می‌توانیم آنان را به خود جلب کنیم. آنانی هم که غیرقابل‌مذاکره و نرمِش هستند را شناسایی کنید و میانشان اختلاف بیفکنید تا یکدیگر را بکوبند.»
سحر
تاریخ تکرار نمی‌شود؛ بلکه این مردان تکراری‌اند که بدون عبرت، رفتار گذشتگان را دربرابر آزمون‌های روزگار تکرار می‌کنند
سمانه عرب نژاد
آن زن چه می‌گفت؟ به‌راستی حسین را چرا کشتند؟
zahra_nsrp
دیروز سرش را از تن جدا کردید و از امروز با کلامش باید بجنگید که حنجره‌ها را می‌توان برید ولی فریادها را هرگز.
zahra_nsrp

حجم

۵۶۸٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۷۵۲ صفحه

حجم

۵۶۸٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۷۵۲ صفحه

قیمت:
۲۵۰,۰۰۰
تومان