بریدههایی از کتاب مجیستریوم؛ جلد سوم
نویسنده:هولی بلک، کاساندرا کلر
مترجم:محیا کمالوند
انتشارات:انتشارات پرتقال
دستهبندی:
امتیاز:
۴.۸از ۵۰ رأی
۴٫۸
(۵۰)
«ایندفعه نجاتت میدم، پسرم. ایندفعه آزادت میکنم.»
کاربر ۱۶۶۶۰۰۵
صدای سوت ارسال عکس به تامارا در فضا پیچید. چند لحظه بعد، تامارا در جواب عکس کال نوشت: آرون شبیه این شارلاتانهای گُندهبَکی شده که لیزر بهشون خورده و تو لباسشون کوچک شدهن. تو هم که انگار داری میری مدرسهٔ کاتولیکها.
=o
کال به آرون گفت: «به نظرم من سازانای رو بورسم و تو سازانای از مُد افتادهای! من باعث میشم این لباسفرم آبی و دلگیر، خوب به نظر برسه.»
تامارا خندید. آرون با سرافکندگی عمیقی آه کشید.
جاسپر که با چشمهایی متعجب کال را نگاه میکرد، گفت: «اُهُو! بهم نگفته بودین وقتیکه خستهست، متوهم هم میشه!»
=o
تامارا گفت: «خُب، جاسپر... بنال ببینم واسه چی اینجایی؟»
آرون با لحن سردی گفت: «یا فقط گم شو. اینم راه خوبیه.»
Taraneh
آرون گفت: «وای، نه! فکر کنم حدست در مورد توهم زدنش موقع خستگی، درست از آب دراومد.»
Taraneh
درضمن، اگر گواندا میخواست به این اشاره کند که دشمن مرگ بهخاطر کارهای رومانتیک والدینِ کال تبدیل به یک ارباب شرور شده بوده، ممکن بود کال مجبور شود او را بکُشد.
Taraneh
آلما گفت: «مردم دشمن مرگ رو یادشونه، ولی مردی رو که ازش چنین چیزی ساخت، فراموش کردهن. شاید کنستانتین شرور بوده باشه، ولی سرنوشت خیلی غمانگیزی داشت و قربانی شد. اون فقط میخواست برادرش رو برگردونه؛ درحالیکه اونورِ قضیه، استاد جوزف قدرت میخواست؛ فقط قدرت! و اینجور آدمها خطرناکترین افراد جهان هستن.»
zsmirghasmy
کال پرسید: «چون مطمئن نیستی چه برخوردی با اعضای شورا میکنه؟» او این سؤال را پرسید، اما بلافاصله پشیمان شد.
آلاستر با نگاهی جدی جواب او را داد: «چون از برخورد اعضای شورا با اون مطمئن نیستم!»
=o
پشت سر او راه افتاد و به این فکر کرد که دنیا چقدر میتواند بیانصاف باشد.
اِملی کتابدار کوچک
جاسپر چشمغُرّه رفت. «نکتهٔ چهارم، داشتن مدل موی مناسبه که مشخصاً واسه شما دوتا کار نمیکنه.»
آرون گفت: «موهای من که هیچ مشکلی نداره!»
جاسپر گفت: «اِاِاِاِی، بد نیست! ولی کال انگار با سنگِ تیز موهاش رو زده.»
Taraneh
«الکس چی شد؟»
استاد آمارانت جواب داد: «کُشتمش.» بعد با دیدن قیافههای آنها ریز و خشک با خودش خندید. «اتفاقاً من بهش اجازهٔ مرخصی دادم. خودم همهٔ زخمهاش رو بررسی کردم و دیدم خوب شده. وقتی داشت میرفت حالش کاملاً خوب بود؛ برعکس شماها!»
=o
او آنقدر صدایش را بالا برد تا کل سالن غذاخوری بتوانند حرفش را بشنوند. فریاد زد: «میدونین چیه؟ من قراره امشب، نصفهشب توی کتابخونه باشم. تنها!»
و دوباره نشست. دوستانش به او خیره شده بودند. کال میتوانست شاگردان دیگر را هم ببیند که از هر جای سالن به او زُل زده بودند. گواندا در گوش سلیا چیزی زمزمه کرد و هر دو باهم ریز خندیدند. الکس استرایک قیافهٔ عجیب و نگرانی به خودش گرفته بود. استاد میلاگروس هم طوری کال را نگاه میکرد که انگار کال در بچگی دچار حادثهٔ مغزی شده است.
=o
اگه به کال آسیبی بزنی، استاد روفوس خودش میکُشدت.
ستیا
تامارا زیر لب هیسهیس کرد. «تو کاپیتانِ صورتماهی نیستی!»
کال نفسش را بیرون داد. «خودت میدونی منظورم چیه.»
ستیا
«میدونین که کار دیشبتون غیرقابل بخششه... شما به اتاق یکی از اعضای شورا شبیخون زدین و نگهبانش رو از دروازهٔ عنصریها دور کردین. محض اطلاعتون، پسره افتاد توی یه شکاف عمیق و پاش شکست. اگه اون نیفتاده بود، من خیلی زودتر پیداتون میکردم.»
ستیا
کال با لحن صلحآمیزی گفت: «بابا یهویی شد، خُب.» اما بعد یادش آمد که طرف مقابلش چه کسی است. «منظورم اینه که اگه دست من باشه، هیچوقت تو رو جایی نمیبرم! ولی در این مورد، کنار گذاشتن تو از مزایای جانبیش بود.»
جاسپر گفت: «آهای! من دارم سعی میکنم جونت رو نجات بدم!»
=o
ا همینجا هم تابستان بهاندازهٔ کافی به آرون بد گذشته بود. او مجبور بود بهجای نوشیدن لیموناد تازه ـ آنطور که توی خانهٔ تامارا با لیموی تازه درست میشد ـ لیموناد پودری بخورد و روی تخت سربازی کهنهای بخوابد که آلاستر آن را توی اتاق کال گذاشته بود. تفریحشان هم شده بود دویدن از بین آب فوّارهای که از توی سوراخهای ایجادهشده روی یک شیلنگ باغبانی بیرون میریخت. سر صبحانه هم خبری از سرآشپز نبود تا به دستور او برایش تخممرغ نیمرو کند و درعوض، همان غلات قدیمی معمولی سِرو میشد. اگر آرون توی این مهمانی هم با ظاهری احمقانه ظاهر میشد، کال دیگر شانسی نداشت. ممکن بود جنگ صمیمیترین دوست را برای همیشه به تامارا ببازد.
=o
تامارا نگاه نافذی به او انداخت و گفت: «مخصوصاً وقتی خوابی. چون اون موقع بیدفاعی.»
کال از نقشهٔ او خوشش نیامد. «چی؟ نه. من دلم نمیخواد وقتی خوابم، جاسپر چشمش به من باشه. خیلی ترسناکه. آقا من نمیخوام هیچکس تو خواب من رو بپاد!»
n.m🎻Violin
همه به هم وابستهاند. آتش و خاک، آب و هوا.
اینها چهار عنصر مجزا نیستند؛ بلکه یک عنصرند. چهار عنصر و دو عنصر و سه عنصر مجزا نیستند؛ یکی هستند. جایی که باهم نباشند، فقط بخشی از یک کل ناقص هستند.
A.zainab
حجم
۳۸۹٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۲۸۸ صفحه
حجم
۳۸۹٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۲۸۸ صفحه
قیمت:
۸۶,۰۰۰
تومان
صفحه قبل
۱
صفحه بعد