بریده‌هایی از کتاب دوراهی

اگر با کسی هستی که شادی‌ات را خراب می‌کند و مدام حس خفگی به تو می‌دهد... برو!

دلم برایش تنگ شده است؟ بله. به او زنگ می‌زنم؟ نه.

رهاکردن به این معنا نیست که جا زده‌ای، بلکه بدین معناست که متوجه شده‌ای آدمی که با او هستی دیگر ارزش تلاش‌ها و اشک‌هایت را ندارد. این حقیقت را که هیچ‌چیز ماندگار نیست بپذیر. ترس از رهاکردن برای رسیدن به چیزی که لایقش هستی مانعت شده، پس به اینکه جایگاه فعلی‌ات را حفظ کنی بسنده کرده‌ای.

رهاکردن به این معنا نیست که جا زده‌ای، بلکه بدین معناست که متوجه شده‌ای آدمی که با او هستی دیگر ارزش تلاش‌ها و اشک‌هایت را ندارد.

نمی‌توانم تا ابد منتظرت بمانم. نمی‌توانم زندگی‌ام را رها کنم و منتظر شوم تا تو روزی سرانجام تصمیم بگیری این رابطه را می‌خواهی یا نه. بازی که نیست؛ پای زندگی، دل و غرور من در میان است،

قوی‌بودنم از تمام روزهایی نشئت می‌گیرد که برای برگشتنت گریستم. از شب‌هایی که با وحشت در این فکر بودم که داری وقتت را با چه کسی می‌گذرانی. از لحظاتی که تک‌وتنها در تختخوابم افکار مشوشی را از سر می‌گذراندم.

فقط چون می‌خواهی‌اش به این معنا نیست که لیاقتت را دارد.

تو بخشی از گذشته‌ام هستی که دیگر هرگز به آن بازنخواهم گشت. آدم‌ها ساده عاشق می‌شوند اما سخت عاشق می‌مانند.

رشدکردن یعنی بتوانی از برخی آدم‌ها و از بعضی چیزها دل بکنی. وقتی کسی ترکت می‌کند اوقات‌تلخی نکن! همه قرار نیست در زندگی‌ات بمانند و گاهی رفتنِ بعضی‌ها نعمت است.

رشدکردن یعنی بتوانی از برخی آدم‌ها و از بعضی چیزها دل بکنی.

قضیه «تو» نیستی؛ قضیه «من» نیستم؛ قضیه «ما» هستیم.