شاید همهٔ ما بیش از حد وقت صرف میکردیم تا وانمود کنیم مشکلی نداریم.
روزنه های دانش
یک بار کسی به من گفت اگر فکر میکنی دیوانه شدهای، نشانهٔ این است که دیوانه نیستی. چون گویا دیوانهها اصلاً نمیدانند دیوانهاند؛
Book
احتمال داشت از آن بیماریهایی باشد که هیچوقت بهتر نمیشوند.
روزنه های دانش
گاهی واقعاً نباید اینطوری که هستیم باشیم. برایمان خوب نیست، و مردم خوششان نمیآید. باید تغییر کنیم. باید بیشتر سعی کنیم و نفس عمیق بکشیم و شاید ناچار شویم قرص بخوریم و ترفندهایی یاد بگیریم که وانمود کنیم بیشتر شبیه بقیهٔ مردمیم. مردم عادی
روزنه های دانش
لبخند زد، اما لبخندی غمناک.
روزنه های دانش
اسم فقط یه اسمه. درنهایت هیچ معنی خاصی نداره.
Book
شاید او هم، مثل من، فکر میکرد ما هیچوقت نمیتوانیم بفهمیم هفتهٔ بعد یا ماه بعد یا سال بعد چه اتفاقی خواهد افتاد، اما خب، هیچکس دیگری هم نمیتواند بفهمد.
Book
گاهی واقعاً نباید اینطوری که هستیم باشیم. برایمان خوب نیست، و مردم خوششان نمیآید. باید تغییر کنیم.
Book
خیلی آرام حرف میزد، و گاهی آرزو میکردم سریعتر حرف بزند. تا جملهاش به پایان برسد صبر من تمام میشد.
Book