بریدههایی از کتاب پس از تاریکی
نویسنده:هاروکی موراکامی
مترجم:مهدی غبرایی
انتشارات:انتشارات کتابسرای نیک
دستهبندی:
امتیاز:
۴.۰از ۲۵ رأی
۴٫۰
(۲۵)
میدانی، گمانم اگر آن سوخت را نداشتم، اگر این کشوهای حافظه را در درونم نداشتم، مدتها پیش از پا در آمده بودم. در جایی تو گودالی مچاله میشدم و میمردم. اگر میتوانم به این زندگی کابوسوار ادامه بدهم، علتش این است که هر وقت ناچار باشم میتوانم این خاطرات را از کشوها بیرون بکشم ــ چه خاطرات مهم و چه به درد نخور. شاید فکر کنم دیگر نمیتوانم آن را تاب بیاورم، دیگر نمیتوانم تحمل کنم، اما به هر نحو شده آن را از سر میگذرانم
liliyoooom
«میدانی چی فکر میکنم؟ به نظرم خاطرهها شاید سوختی باشد که مردم برای زنده ماندن میسوزانند. تا آنجا که به حفظ زندگی مربوط میشود، ابداً مهم نیست که این خاطرات به درد بخور باشند یا نه. فقط سوختاند. آگهیهایی که روزنامهها را پر میکنند، کتابهای فلسفه، تصاویر زشت مجلهها، یک بسته اسکناس ده هزار ینی، وقتی خوراک آتش بشوند، همهشان فقط کاغذند. آتش که میسوزاند، فکر نمیکند، آه، این کانت است، یا آه، این نسخهٔ عصر یومیوری است، یا چه زن قشنگی! برای آتش اینها چیزی جز تکه کاغذ نیست. همهشان یکیست. خاطرات مهم، خاطرات غیرمهم، خاطرات کاملاً بدرد نخور: فرقی نمیکند ــ همهشان فقط سوختاند.»
liliyoooom
کوروگی سر میجنباند. «پیداست که خیلی به خودت مسلطی.»
ماری سر بالا میاندازد. میگوید: «نه، بابا. کوچک که بودم، ابداً اعتماد به نفس نداشتم. از همه چی میترسیدم. برای همین خیلیها به من زور گفتهاند. چه آدم سادهلوحی بودم. احساسهایی که آنوقتها داشتم هنوز هم در درونم هست. همین جوری هم مدام خواب میبینم.»
liliyoooom
«حس میکنم که ... به مرور زمان ... کم کمک چیزی را ساختهام که میتوانستم به آن بگویم دنیای خودم. و وقتی توی آن هستم، تاحدی، یک جور احساس آسایش دارم. اما نکتهٔ اصلی برای ساختن چنین دنیایی شاید به این معنا بود که آدم ضعیفی هستم و به راحتی آسیب میبینم، موافق نیستی؟ و به چشم جامعهٔ بزرگتر این جهان من چیز کوچک نحیفی است. شبیه خانهای مقوایی است: وزش باد میتواند آن را با خود ببرد
liliyoooom
میگوید: «میدانی چی فکر میکنم؟ به نظرم خاطرهها شاید سوختی باشد که مردم برای زنده ماندن میسوزانند. تا آنجا که به حفظ زندگی مربوط میشود، ابداً مهم نیست که این خاطرات به درد بخور باشند یا نه. فقط سوختاند. آگهیهایی که روزنامهها را پر میکنند، کتابهای فلسفه، تصاویر زشت مجلهها، یک بسته اسکناس ده هزار ینی، وقتی خوراک آتش بشوند، همهشان فقط کاغذند. آتش که میسوزاند، فکر نمیکند، آه، این کانت است، یا آه، این نسخهٔ عصر یومیوری است، یا چه زن قشنگی! برای آتش اینها چیزی جز تکه کاغذ نیست. همهشان یکیست. خاطرات مهم، خاطرات غیرمهم، خاطرات کاملاً بدرد نخور: فرقی نمیکند ــ همهشان فقط سوختاند.»
کاربر ۶۱۰۸۹۹۶
«یک روز آدم مورد نظرت را پیدا میکنی، ماری، آنوقت یاد میگیری که خیلی بیشتر به خودت اعتماد کنی. من که نظرم این است. پس به چیزی کمتر از این قانع نشو. در این دنیا بعضی کارها هست که باید تنهایی بکنی و کارهایی که فقط باید با یکی دیگر بکنی. مهم این است که این دوتا را درست به اندازه با هم جمع کنی.»
mojtaba.bp
کوروگی میگوید: «عیب ندارد. اگر حس میکنی خوشت نمیآید، اجبار کردنت بیهوده است. راستش را بگویم، من با خیلی از مردها بودم، اما به نظرم بیشترشان از ترس بود. میترسیدم کسی نباشد که بغلم کند، بنابراین هیچ وقت نه نگفتم. همهاش همین. این جور همخوابی هیچ ارزشی ندارد.
تنها کارش این است که هر دفعه تکهای از معنای زندگی را از بین ببرد. متوجه منظورم میشوی؟»
«گمانم.»
mojtaba.bp
راستش را بگویم، من با خیلی از مردها بودم، اما به نظرم بیشترشان از ترس بود. میترسیدم کسی نباشد که بغلم کند، بنابراین هیچ وقت نه نگفتم. همهاش همین. این جور همخوابی هیچ ارزشی ندارد.
تنها کارش این است که هر دفعه تکهای از معنای زندگی را از بین ببرد. متوجه منظورم میشوی؟»
«گمانم.»
«یک روز آدم مورد نظرت را پیدا میکنی، ماری، آنوقت یاد میگیری که خیلی بیشتر به خودت اعتماد کنی. من که نظرم این است. پس به چیزی کمتر از این قانع نشو. در این دنیا بعضی کارها هست که باید تنهایی بکنی و کارهایی که فقط باید با یکی دیگر بکنی. مهم این است که این دوتا را درست به اندازه با هم جمع کنی.»
HaleH.Eb
«میدانی، گمانم اگر آن سوخت را نداشتم، اگر این کشوهای حافظه را در درونم نداشتم، مدتها پیش از پا در آمده بودم. در جایی تو گودالی مچاله میشدم و میمردم. اگر میتوانم به این زندگی کابوسوار ادامه بدهم، علتش این است که هر وقت ناچار باشم میتوانم این خاطرات را از کشوها بیرون بکشم ــ چه خاطرات مهم و چه به درد نخور. شاید فکر کنم دیگر نمیتوانم آن را تاب بیاورم، دیگر نمیتوانم تحمل کنم، اما به هر نحو شده آن را از سر میگذرانم.»
Mavi
تاکاهاشی میایستد و نفسی تازه میکند. بعد ادامه میدهد:
«طرز زندگی فقیرانهٔ راین اونیل را میشود یک جور برازندگی دانست ــ گرمکن کلفت سفیدی میپوشد و با الی مکگراو برف بازی میکند و آهنگ احساساتی فرانسس لای در پس زمینه پخش میشود.
کرم کتاب
«سالاد سیبزمینی هم خیلی دوست دارم. نگو که این هم ایراد دارد ...»
ماری میگوید: «نه، خیال نمیکنم. جز اینکه اگر زیاد بخوری چاق میشوی.»
کرم کتاب
حجم
۲۲۴٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۷
تعداد صفحهها
۱۹۶ صفحه
حجم
۲۲۴٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۷
تعداد صفحهها
۱۹۶ صفحه
قیمت:
۶۰,۰۰۰
تومان