دلها ای کاش سرد و سنگین نشوند
جانها چون ابرهای چرکین نشوند
کاش آدمیان که از بهشت آمدهاند
در گوشهی کارخانه ماشین نشوند
Leben
حاشا که به زخمهای خود سجده کنم
سجده کمر درخت را میشکند
Leben
افلاک شنیدهاند آهنگ تو را
بر خود زدهاند لحظهها رنگ تو را
ای عشق! چه کردهای که هر آیینه
هر روز به سینه میزند سنگ تو را
Leben
راز سفر است در دل لحظه اسیر
هر ثانیه گامیست در این راهِ خطیر
Leben
عاشق نشدی وگرنه میفهمیدی
پاییز بهاریست که عاشق شده است
Leben
دیروزِ من و تو بهتر از امروز است
ما از خودمان نیز عقب افتادیم
sogand
سنگم بزنی به جای دیگر نروم
آبم ندهی تشنه از این در نروم
والله اگر قفل قفس باز شود
از بام تو گامی آنطرفتر نروم
hadis
بر پیکر من تو را کفن ساختهاند
یا اینکه برای پرزدن ساختهاند
ای عشق! شبیه سایه با من هستی
انگار تو را برای من ساختهاند
صدرا