او زُلزُل نگاهم میکرد، انگار گونهای از نژادِ انسان بودم که باید تا حالا منقرض میشد.
Book
کِیلب با صدایی دلنشین، قشنگترین دروغِ ممکن را گفت. «با اینکه کتک زدن ما دلش رو واقعاً به درد میآورد.»
mahzooni
آخرش عدالت رو پیدا کردیم، مگه نه؟»
کتابخانهیبنفش
مردهها جای خودشون رو دارن، زندهها هم جای خودشون رو. رد شدن از مرزی که اونها رو از ما جدا میکنه، کار خطرناکیه.
★ fatemeh ★
اگر مادربزرگ حتی یک مورد شیطنت را بهشان خبر میداد، مجبور میشدیم تمام تعطیلات تابستان برویم کلاس مقدماتی جبر.
هرگز
«اگه، اگه، اگه...» مرد سرش را تکان داد و گفت: «کلمهٔ کوچکیه ولی تفاوتهای بزرگی ایجاد میکنه.»
Book
همینطوری الکی از او خوشم آمد.
Book
«مشکل اینجا بود که ما هنوز واسه مردن آماده نبودیم.»
سِث آهی کشید و گفت: «خیلی نامَردی بود.»
Book
«وظیفهٔ زمینی تو پایان یافته است و اکنون به خانه بازگشتهای! اکنون زمان آن است که پاداش خود را دریافت کنی.»
Book
کُری که هیچوقت از چیزی عقب نمیماند، سریع خودش را وارد بحث کرد.
Book