بعضیها اونقدر شجاع نیستن که بتونن خاص بودنشون رو درک کنن و بعضیها ممکنه توی کل زندگیشون در این مورد اشتباه کنن.
Bi-Eb
«چون وقتی به زور میخوای چیزی رو نگه داری، میشکنیش.»
Bi-Eb
لپهایش گل انداخته بودند. «یه جور دستبند دوستیه. بنابراین مهم نیست عمه گرترودیس چقدر منو دور میبره، اینجوری واقعاً از هم جدا نمیشیم.»
•𝒷𝓪𝓻𝓪𝓃 ִֶָ🤍🌿
وقتی شاهد یک اتفاق جادویی هستید، مهمترین چیز این است که آن را تشخیص دهید، چون ممکن است فرصت دوبارهای به شما داده نشود.
Bi-Eb
حتی اگر همهچیز زندگیات بههمریخته باشد، باز هم باید هر روز صبح از خواب بیدار شوی و به صدجور کار روزمرهٔ الکی برسی
Bi-Eb
جنگ خیلی بیسروصدا و غیرمنتظره تمام شده بود. انگار بین یک لحظه و لحظهٔ بعدش، مادران تمام سربازها نگاهی به ساعتشان انداخته بودند و به نظرشان آمده بود که بازیکردن پسرشان زیادی طول کشیده؛ کارِ خانه را ول کرده بودند و از در بیرون میآمدند تا پسرشان را صدا بزنند.
هر مادری صدا میزد: «دِیوی! کلاوس! پییِر! دست و صورتتون رو بشورید وقت شامه.»
سربازها با هم دست میدادند و برای هم آرزوی موفقیت میکردند. بعد، میدویدند به طرف مادر یا زن و بچههایشان.
breeze
هیچ وسیلهٔ جادویی به اندازهٔ بند کفش خانوادهٔ تاتل، کفرش را درنیاورده بود.
•𝒷𝓪𝓻𝓪𝓃 ִֶָ🤍🌿
سیرک میراندا از آن جاهایی بود که حسابی سرت را گرم میکرد. افرایم تمام روز اول را با دویدن از این چادر به آن چادر و دیدن کمی از هر نمایش و آدمها و حیوانات آنجا گذراند.
چند مرد قویهیکل دید که میتوانستند هر کسی را نوک انگشتشان بلند کنند. شیرینیهای جرقهای خورد و آبمیوهای آبیرنگ نوشید که باعث شد نیم ساعت تمام اُپرا بخواند.
•𝒷𝓪𝓻𝓪𝓃 ִֶָ🤍🌿