مادرم میگفت خانهها هم روح دارند، اگر حقیقت داشته باشد، فکر میکنم روح خانهٔ وریتی هم مثل ظاهرش تیره و پلید باشد.
Nix
وقتی نوشتن را شروع کردم، هدفم معروف شدن نبود. همین قدر که عدهای کتابهایم را بخوانند و بتوانم از پس هزینههای زندگی بر بیایم، برایم کافی بود. نویسندههای کمی به قلهٔ شهرت، ثروت و موفقیت میرسند، بنابراین من هم چنین آرزوی جاهطلبانهای در سر نداشتهام.
امیر
مادرم میگفت خانهها هم روح دارند، اگر حقیقت داشته باشد، فکر میکنم روح خانهٔ وریتی هم مثل ظاهرش تیره و پلید باشد.
Nix
حالا که فکرش را میکنم میبینم آنطور سریع عاشق شدن، جنونآمیز بود، اما این جنون ادامه یافت. هر روزی که گذشت، بر اعتبار عشق ما افزود. و عشق در نگاه اول، یعنی همین. عشق در نگاه اول وجود ندارد، مگر این که به اندازهٔ کافی کنار کسی بمانی تا چنین عشقی ساخته شود.
Aerwyna
من یه نویسندهام، هر وقت زمانش برسه، حقیقت رو میگم.
Aerwyna
پیش از آن که آن شب جرمی را ببینم، گمگشته نبودم؛ اما قطعآ لحظهای که از آنسوی اتاق به من چشمدوخت، پیدا شدم.
Aerwyna
مثل این بود که به یک غریبه بگویی: «نمیشناسمت، اما مطمئنم اگر میشناختم، دوستت داشتم.»
Shaghayegh
هیچکس از درون دوستداشتنی نیست.
Shaghayegh
مادرم میگفت خانهها هم روح دارند
Shaghayegh
«من یه نویسندهام، هر وقت زمانش برسه، حقیقت رو میگم.
monir