فراوانیِ هر چیز از ارزش آن کم میکند. درد هم مثل هر چیز دیگر است لابد. فراوان که بشود آدم حسش نمیکند
Gloria
قاسم گفت «گمشو. اینها دلداریه یا تو دل خالی کردن؟»
دریا
فراوانیِ هر چیز از ارزش آن کم میکند. درد هم مثل هر چیز دیگر است لابد. فراوان که بشود آدم حسش نمیکند.
دریا
زن، دورگه بود؛ بختیاری و عرب. منظرهٔ درههای خنک زاگرس و نخیلات شرجی جزیره با عبای مشکی ضخیمی قاب شده بود و نشسته بود برابرم روی صندلی
دریا
«بیشتر عشقها با این جملات احمقانه و کلیشهای شروع میشه: “انگار هزار ساله شما رو میشناسم” یا “گمشدهای که سالها دنبالش میگشتم تو بودی. بالاخره پیدات کردم” و نمونههای دیگهای تو همین مایهها. عدهٔ کثیری هم هنوز بر این باورند که آدمها نیمهٔ گمشده دارند. دروتخته. زهی خیال باطل زهی خیال پوچ. اگه چیزی مفقود شده و از دستش دادهیم عقل ماست پدرجان که انگار کاه بوده و خری اون رو از روی زمین برداشته و خورده. بعد هم رفته و پوزهش رو کرده توی جوب آب و سیر نوشیده و عقل ما بالکل توی شکم خرِ روزگار محو شده. کجای کاری پدرجان...»
sheloo