شده بودم آدمی که حسرت بودنش را داشتم.
Book
«چیزهایی که من نمیدونم هیچوقت تموم نمیشن.»
«کل دنیا همینطوریه.» خانم تورتون از اعماق مبل تکیاش صحبت میکرد. «پر از چیزهایی که متوجه نمیشیم.»
arefe
«باید همهٔ چیزهایی رو که خیالیان بهم بگی. میخوام این رونویسی مسخره که تموم شد یه فهرست بنویسم.»
سوزان گفت: «نمیتونم. فهرستش بیانتها میشه. هر چیزی که بتونی توی ذهنت بسازی خیالیه.»
بهش فکر کردم. «پس عشق خیالیه؟»
سوزان گفت: «نه نه. عشق بیرون ذهن تو هم وجود داره
arefe
وقت برگشت مگی به مدرسه که رسید جنگی راه انداخت که طرف مقابلش حتی اگر هیتلر هم بود باز مگی پیروز میشد. متأسفانه مقابلش خانم تورتون بود.
ژنرالیسم
هیچکس نمیدونه هیتلر چرا از این همه چیز متنفره. هیتلر توضیحی نمیده
ژنرالیسم
پایم هیچوقت کاملاً خوب نمیشد، ولی میتوانستم راه بروم، بدوم و از پلهها بالا بروم. شاید احساساتم هم هیچوقت کاملاً خوب نمیشد، ولی به اندازهٔ کافی آرامش پیدا کرده بودم.
عاطفه مجیدی
معاملهای بود که با خودم کرده بودم؛ هراس من در عوض امنیت جِیمی. برای امنیت خودم، جِیمی و سوزان.
عاطفه مجیدی
جاناتان باهام دست داد و خداحافظی کرد. گفت: «دفعهٔ بعد میریم سواری. یادم نمیره.»
سر تکان دادم. گفتم: «مواظب خودت باش.»
لبخند محزونی زد. «نمیتونم. یادت رفته؟ جنگه.»
عاطفه مجیدی
خیلی بستگی دارد که خوب را چطور تعریف کنی.
عاطفه مجیدی
اول که از لندن آمدیم بیرون دلم میخواست مثل دختری باشم که سوار اسب بود و با قطار مسابقه گذاشته بود. حالا همان بودم. بخشهایی از من هنوز آشفته بود، ولی شاید آن دختر هم آشفته بود. من فقط ظاهرش را دیده بودم.
zahra_gharnein
جِیمی گفت: «مامانمون مُرده.»
جودیآبــوت
تا سپتامبر پیش که گواهی تولدم را پیدا کردم تولد واقعیام را نمیدانستم. سوزان برای کارتهای شناساییمان تاریختولدهای الکی گفته بود. تولدهای تقلبیمان را جشن هم گرفته بود.
مام هیچوقت تولدها را جشن نمیگرفت. مام برای هیچ چیز جشن نمیگرفت.
Hehe