بریدههایی از کتاب جنگی که بالاخره نجاتم داد
نویسنده:کیمبِرلی بروبیکر بردلی
مترجم:مرضیه ورشوساز
انتشارات:انتشارات پرتقال
دستهبندی:
امتیاز:
۴.۷از ۱۲۲ رأی
۴٫۷
(۱۲۲)
«فرض قشنگیه. شاید همهمون بعد از مرگ بهتر از چیزی بشیم که بودیم. شاید همه بالاخره به بهشت برسیم.»
HeLeN
اگر چیزی که ازش میترسیدم جانم را نجات میداد چه؟
diyana
ما شاید خیلی چیزها بدانیم، ولی لزوماً باورشان نداریم.
mehrsa
«چیزهایی که من نمیدونم هیچوقت تموم نمیشن.»
«کل دنیا همینطوریه.» خانم تورتون از اعماق مبل تکیاش صحبت میکرد. «پر از چیزهایی که متوجه نمیشیم.»
یاسمن
مادرت اصلاً نمیخوابد. انگار هیچوقت بیدار هم نیست. انگار جایی این وسط گیر کرده.
یاسمن
بعضی وقتها آدم میتونه بین یه دسته دختر طوری احساس تنهایی کنه که انگار خودش تنهای تنهاست.»
یاسمن
همه دارن. زخمهای نامرئی
vania
ما شاید خیلی چیزها بدانیم، و شاید روزی باورشان کنیم
🦄Little pony🦄
کلمهها میتوانند خطرناک و نابودگر باشند، به اندازهٔ بمبها.
diyana
کلمهها میتوانند خطرناک و نابودگر باشند، به اندازهٔ بمبها.
mehrsa
کلمات را نمیتوانستم ترجمه کنم ولی معنیشان را میدانستم.
یاسمن
«برای مسنترها مرگِ راحت میتونه یه موهبت باشه.»
یاسمن
مگی اول زندگیاش بیشتر از هر کسی که میشناختم چیزهای خوب داشت. توی جنگ فقط از دست داده بود و از دست داده بود.
من یک زندانی ناآگاهِ فلج بودم که از پنجرهٔ آپارتمانی محقر توی لندن بیرون را نگاه میکرد. حالا روی دو پا راه میرفتم، سواری میکردم، میخواندم و یک اتاق و کتابخانه را با دختر یک نجیبزاده شریک بودم. بهجز از دست دادن مام من فقط به دست آورده بودم. مرگ مام از دست دادن بود یا به دست آوردن؟
یاسمن
جاناتان را خیلی دوست داشتم و البته عاشقش هم بودم. ولی به ندیدنش عادت دارم، بهخصوص وقتی مدرسهام. بیشتر عمرم با هم زندگی نکردهایم. برای همین خیلی دلم برایش تنگ نمیشود، با اینکه از مرگش متأسفم. گاهی متوجه میشوم که چند ساعتی فراموشش کردهام. انگار دلم بیشتر از خودش برای فکر کردن به حضورش تنگ شده. یعنی من آدم بدیام؟ متأسفانه همینطور است.
یاسمن
خلبان بودن بعد از مدتی خیلی سخت میشود، هر شب پرواز کردن و بعضی وقتها همهٔ هواپیماها برنمیگردند. کمکم فکر میکنی بعدی تویی، هر شب، و این پیرت میکند، از درون میخوردت. دقیقاً ترس نیست، بیشتر این است که نمیتوانی این همه صبر را تحمل کنی.
یاسمن
«اگه بدونی مردم فکر میکنن چه چیزهایی لازم دارن تعجب میکنی.»
i_ihash
کلمهها میتوانند خطرناک و نابودگر باشند، به اندازهٔ بمبها.
🦄Little pony🦄
«همهچی دست تو نیست.»
نگاهش کردم. «ولی من همچین حسی دارم.»
«خب که چی؟»
شاهدخت کتاب ها
نوشتم: مگی عزیز، مادرت توی لندن وقتی در مورد کارهایی که با تو میکرد حرف میزد خوشحالترین آدم دنیا بود. از اینکه من را جاهای مختلف میبرد خوشحال بود، ولی فقط به خاطر اینکه یاد وقتی میافتاد که با تو آنجا بوده. فکر میکنم بیشتر از چیزی که فکر میکنی دوستت دارد.
مگی نوشت: آدای عزیز، حالم افتضاح است. به مادرم بگو باید بیایم خانه.
melina
دوست داشتن اونقدرها که تو فکر میکنی نایاب و دستنیافتی نیست، آدا. همهجور آدمی رو میشه دوست داشت، به شکلهای مختلف. اصلاً هم خطرناک نیست.
Book
حجم
۲۳۲٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۲۰ صفحه
حجم
۲۳۲٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۲۰ صفحه
قیمت:
۹۷,۰۰۰
۴۸,۵۰۰۵۰%
تومان