بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب وسایلی که همراهشان بود | طاقچه
تصویر جلد کتاب وسایلی که همراهشان بود

بریده‌هایی از کتاب وسایلی که همراهشان بود

نویسنده:تیم اوبراین
انتشارات:سنجاق
امتیاز:
۴.۰از ۲۷ رأی
۴٫۰
(۲۷)
تخیل آدم، بزرگ‌ترین قاتلش است.
صادق هدایت
تخیل آدم، بزرگ‌ترین قاتلش است.
AbolFazL
ولی از جهاتی صبر کردن، بدتر از تو تونل رفتن بود. تخیل آدم، بزرگ‌ترین قاتلش است.
zeynab_m91
مردان شجاع لزوماً نیازی به بردن مدال بابت شجاعت ندارند و در مقابل مردانی هستند که برای هیچی مدال می‌برند.
AbolFazL
تخیل آدم، بزرگ‌ترین قاتلش است.
غزل
گاهی حتی شجاعانه‌ترین کار تو دنیا این است که تمام شب را یکجا بشینی و بذاری سرما برود تو پوست‌واستخوانت. شجاعت همیشه آری یا نه گفتن نیست.
فروغ
عشقش برایش از هر چیزی مهم‌تر بود؛ عشق فلجش کرده بود، می‌خواست برود تو رگ‌های مارتا بخوابد و بوی خونش را حس کند و همان‌جا زندگی‌اش را تمام کند.
غزل
آرزو کرد کاش می‌توانست بخش‌هایی از این را توضیح دهد. توضیح دهد چطوری از آن چیزی که خیال می‌کرده شجاع‌تر بوده و چطور آن طوری که دلش می‌خواسته و باید، شجاع نبوده.
AbolFazL
خدایا این خلاف قاعده‌ست. به دور از آدمیته. آدم نمی‌تونه برای یه همچین داستان حسابی‌ای برگرده بگه آخرشو نمی‌دونه. تو وظیفه داری آخرشو درست بگی.
AbolFazL
هر روز صبح می‌دانستند نمی‌دانند چه پیش می‌آید، ولی به راهشان ادامه می‌دادند.
AbolFazL
مارتا زیر تمامشان نوشته بود با عشق، ولی ستوان کراس فهمیده بود این فقط لحنی است که مارتا برای امضای تمام نامه‌هایش امضا می‌کند و منظورش از عشق، عشق نیست.
AbolFazL
من ترسو بودم که رفتن به جنگ را انتخاب کردم.
[waiting...]
تخیل آدم، بزرگ‌ترین قاتلش است.
mh_r
و همان اندک روشنایی مانده را هم خرج نامه‌هایی می‌کرد که عاشقانه نبودند.
AbolFazL
اگر آخر داستانی جنگی احساس کردید دارید زیادی جو گیر می‌شوید و بالا رفته‌اید یا احساس کردید ذره‌ای، حتی ذره‌ای از عدالت و صحت که وجود داشت از دل خاکروبه‌ای عظیم به رستگاری رسیده، مطمئن باشید قربانی دروغی خیلی کهنه و ناجور شده‌اید.
AbolFazL
آنجا برای حیطه‌ی خصوصی آدم ارزش قائل هستند و حتی اگر من با سر وضع ناجوری بودم، مثلاً چهارتا دست داشتم و سه‌تا سر مطمئنم پیرمرد باهام از هر دری حرف می‌زد جز اینکه بپرسد جریان این دست‌ها و سرهای اضافه چیست.
AbolFazL
درست است که از جنگ می‌ترسیدم، اما از تبعید هم می‌ترسیدم. دور شدن از زندگی خودم می‌ترساندم. دور شدن از خانواده و دوستان و گذشته و هر چیزی که برایم مهم بود. می‌ترسیدم از چشم پدر مادر بیافتم. از قانون می‌ترسیدم. از سرزنش و استهزای دیگران می‌ترسیدم.
AbolFazL
موقع پیاده‌روی بهش گفته بود هنوز عاشقش است و مارتا همین‌طوری راه رفته بود و حرفی نزده بود و بعد از چند دقیقه به ساعتش نگاه کرده بود که دیر است.
AbolFazL
ستوان جیمی کراس یادش افتاد که وظیفه‌اش محبوب بودن نیست، ‌ بلکه درست رهبری کردن است.
AbolFazL
اینجا نه شعرهای خوش‌آهنگ بود نه امتحان نیم ترم. اینجا آدم‌ها بر سر بی‌مبالاتی و حماقت بی‌مورد جان می‌باختند.
AbolFazL

حجم

۲۷۹٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۱۸۰ صفحه

حجم

۲۷۹٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۱۸۰ صفحه

قیمت:
رایگان
صفحه قبل
۱
۲صفحه بعد