"گاهی وقتا باید تظاهر کنی که نمیترسی"
parva
اولین چیزی که مردم نگاه میکنند کفشها و موهایت است.
parva
وقتی هفت ساعت بعد، از آن آرایشگاه لعنتی بیرون آمدم، شبیه هر کسی بودم به جز خودم. فقط چشمهایم غمگین و بیتوجه هنوز مال خودم بود. انگار دست قهار هیچ آرایشگری نمیتوانست برای این چشمهای غمگین کاری کند...
parva
صندلی نشستم. نشست. لحظهای مکث. انگار نفس میگرفت و بعد شروع به نواختن کرد. نرم و آرام. مثل اینکه کلیدهای پیانو را نوازش میکرد و من با موسیقی، چهرهی کیمیا را میدیدم... و حس میکردم این دستها روی صورت معصوم دختر من نواخته میشوند. دختری که شیرش داده بودم، اولین لبخندش را دیده بودم، اولین بوسهاش مال من بود، گریههایش روی شانهی من بود. موسیقی بینظیر بود. مرا میبرد بالا و بالاتر... آن را شنیده بودم
parva
حتماً همه میخندیدند که در آن طوفان نوح که داشت همهی گردوغبار جهان را به سروصورتم میریخت، با کفشهای پاشنهبلند، دربهدر دنبال آدرسی میگشتم که کسی تا حالا اسمش را نشنیده بود
پریزاد~