گاهی سادهترین چیزهای زندگی ضروریترین آنها میشود...
Nika
گاهی سادهترین چیزهای زندگی ضروریترین آنها میشود...
Maryam Bagheri
همانطور روی نیمکت نشسته بودم که ناگهان احساس کردم صدای رکوییم موتسارت در ذهنم پخش میشود. نشانهی خوبی نبود، این آهنگ عزا بود. آهنگی که موتسارت برای ساخت آن پول گرفته بود و میگفت اگر این آهنگ را بسازم میمیرم و مُرد.
Melika_SA
گاهی سادهترین چیزهای زندگی ضروریترین آنها میشود... وقتش رسیده بود.
Melika_SA
"گاهی وقتا باید تظاهر کنی که نمیترسی"
Melika_SA
چیزی به نام اعتماد که صدها ساعت حرف و دلیل هم آن را زنده نمیکرد.
Maryam Bagheri
انگار روحش را به برگها، درختان و حتی طوفان پشت پنجره بخشیده بود.
Romina
طوفان بود، حتماً همه میخندیدند که در آن طوفان نوح که داشت همهی گردوغبار جهان را به سروصورتم میریخت
zeinab☆
منشی ناخن دورنگ به ناخنهای سهرنگ من نگاه کرد و به سر و ظاهرم، اول نشناخت؛ لحظهای جا خورد و بعد نمیدانم چرا ناگهان رفتارش تغییر کرد، شاید هم میدانم... این رسم روزگار است. کافیست لباس مارکدار بپوشی، چکمهی مارکدار دو، سه میلیونی به پا کنی، کیف گرانقیمت روی شانهات باشد و ناخنهایت را سهرنگ کنی... مو یادت نرود! مو خیلی مهم است، باید آخرین مدل و رنگ باشد. اولین چیزی که مردم نگاه میکنند کفشها و موهایت است.
رفتارش آنچنان تغییر کرد که مرا خارج از نوبت داخل کلاس فرستاد.
سپیده
بوی لباسهای مادربزرگ را که در کیسه آویزان میکرد و همیشه ذوق داشت که بالاخره آنها را جایی میپوشد. ولی زمان گذشت، مادربزرگ پیر شد و هرگز جایی پیدا نکرد که آن لباسها را بپوشد.
غربت نشین