او افرادی را در جنگل دیده بود که از منظرهٔ یکدست سفید مینالیدند، ولی آنها بیسواد و نادان بودند چون هیچوقت یاد نگرفته بودند چطور دنیا را درست ببینند و صدایش را خوب بشنوند. برف، حرف میزد؛ از طوفانها و پرندگان میگفت و صبح هر روز، قصهای تازه برای گفتن داشت.
🌱 آونـב
در بزرگترین تالار این قصر، سه گرگ زندگی میکردند؛ یکی از آنها سفید بود، دیگری سیاه و سومی که از بقیه کوچکتر بود، لکههایی از هر دو رنگ روی تنش داشت و روی قفسهٔ سینهاش، جایی که قلبش در آن آرام میتپید، خاکستری بود.
ز.م
چیزهای کمی در دنیا هستند که ارزش دارند کسی برای آنها بمیرد
کاربر ۱۴۲۵۹۱۸
چیزهای کمی در دنیا هستند که ارزش دارند کسی برای آنها بمیرد
کاربر ۱۴۲۵۹۱۸
کرد، چیزهای کمی در دنیا هستند که ارزش دارند کسی برای آنها بمیرد
کاربر ۱۴۲۵۹۱۸