بریده‌هایی از کتاب حسن صباح خداوند الموت

عبدالله سنه گفت به آقای خود بگو به من زنی هستم که از طرف برکیارق آمده‌ام و پیغامی دارم که باید به خود ابوحمزهٔ کفشگر بگویم و

به ابوحمزه گفتم من نمی‌توانم تحمل کنم برادرزاده‌ام را به قتل برسانند با کور کنند.

همین قدر می‌دانم که وقتی برکیارق را در کاخ سلطنتی محبوس کردندهٔ زندانبان او در آغاز فرخ سلطان بود،

مفتی اظهار کرد اگر دلیلی دیگر داری، بگو. برکهالقیس گفت دلیل دیگر من این است که ترکان مفتی پرسید به تو چقدر تأدیه کرد؟ برکهالقیس گفت دوهزار دینار زر.

چون اگر سربازان تو امشب فرخ سلطان را تعقیب نمی‌کردند، کشته شدن او را به دست برکهالقیس نمی‌دیدند و چون خود قاتل هم نمی‌گوید که وی مرتکب جنایت نشده، ما نمی‌فهمیدیم فرخ سلطان را که کشته است.

موکول بود به اجازهٔ ترکان خاتون یا فرخ سلطان با فرمانده نگهبانان کاخ سلطنتی.

فرخ سلطان آیا تو امشب تنها از باغ به اینجا آمدی؟ فارض گفت نه ای فرخ سلطان، یکی از باغبان‌ها با من آمد و مرا به اینجا رسانید و

آوردن او به اینجا با فرستادن به جای دیگر، برای من بسیار آسان است

گفت اولاً او بین سربازان خود نیست و در این کاخ سکونت دارد و فقط چند نفر از امرای عشایر کرمانشاهان در منزلش هستند. ثانیه

ترکان خاتون گفت من با اینکه زنم، می‌توانم به مفتی اصفهان بگویم که از قصاص خودداری نکند.

وقتی ترکان خاتون برکه‌القیس را احضار کرد، سایر افسران حیرت کردند و آن را دیداری عادی دانستند.

ولی شاید ترکان خانون

پادشاه تمام شورهای ایران خواهد

ولی در اینجا کسی مرا می‌شناسد و هیچ‌کس به من مراجعه نمی‌کند.

دیگر خوددانی که چگونه و با چه زمانی برادرت را راضی کنی.

و دست‌های دیگر افسران و سربازان خلیفهٔ بغداد هستند

در قرن و نیم

حصاری متین داشت که در قرن و نیم بعد هنوز مستحکم می‌نمود

اصفهان در آن دوره حصاری متین داشت که در قرن و نیم بعد هنوز مستحکم می‌نمود

باید آنقدر به محاصره ادامه بدهد تا بتواند مدافعلن شهر را تسلیم کند.