سربازی که میجنگد همیشه امید روزهای بهتر پس از جنگ را دارد ولی کسانی تصمیم میگیرند بعد از جنگ چه اتفاقی بیفتد که اصلاً نمیجنگند.
الناز باقرزادگان
اینجا فقط جملههای کوتاه و افکار بلند دوام میآورند. هرگز اینجا نیایید مگر اینکه خودتان هم از جنس شمال باشید و به طلسمهای طولانی خو کرده باشید. اینجا فاصلهها فرو میریزد و زمان نادیده گرفته میشود. کودکان با سورتمههایی که سگها آنها را میکشند، روی دریاچه اسکیتبازی میکنند و اسمشان را روی آن حک میکنند. مردم با کتاب خواندن از پس شبهای زمستان برمیآیند و صفحات کتاب را صدها بار سریعتر از گردش روزها ورق میزنند و به این میماند که در خلال آن ماهها، چرخدندههای کوچک به دور چرخدندهای بزرگتر میچرخند. زمستان به اندازۀ پنجاه کتاب طول میکشد و شما را مثل یک حشرۀ خشکشده به سکوت میکشد، جملههایتان تبدیل به کلمه میشود و عقربۀ ساعت به جای دوازده عدد فقط یک عدد را نشان میدهد.
Bita
در چشمان آن مردان نبردهایی را دیدم که بسیاری از مردم مدتها پیش آنها را فراموش کرده بودند و برخی مردم اصلاً از این نبردها اطلاع نداشتند.
الناز باقرزادگان
کلر بعد از آن شب کمتر پیش من میآمد و کمتر میماند. نبود یک فرد مثل آغاز شدن یک فصل است؛ اول به طور مقطعی اتفاق میافتد و شما خیلی قبلتر از اینکه ترکتان کند متوجه نبود او میشوید. در مورد کلر این اتفاق با نگاهها و سکوتهای طولانی شروع شد و زمانی به وقوع پیوست که برای همیشه رفته بود.
Bita